من با تو زیر باران نرفتم اما..
.باران که می بارد دلم برایت تنگ تر می شود
راه میافتم بدون چتر
من بغض می کنم آسمان می گرید
Printable View
من با تو زیر باران نرفتم اما..
.باران که می بارد دلم برایت تنگ تر می شود
راه میافتم بدون چتر
من بغض می کنم آسمان می گرید
حق با تو بود
در رابطه ی ما
همیشه یک چیزی کم بود
مثلا تو
هیچ وقت نبودی
ییلماز اردوغان
ترجمهی سیامک تقی زاده
دلتنگی مان...
همان دلتنگیِ همیشگی ست
و چه بي قرار ،
از هر اتفاق تازه مي ترسيم
آن قدر که
دوست تر داريم
در ميان کوچه هایِ کودکی مان
پرسه های بی خيالِ پر قيل و قال را
دوره کنيم و معصومانه
بر پيشانیِ خاطره بوسه زنيم
و همۀ اینها
به این می ماند
که بخواهیم ،
برگ ها را نگه داریم تا نریزند !
و روزها را... تا نروند !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تمام کمد ها را زیر و رو می کنم
لباس های بهاری ،
بارانی ها ،
پالتوها را می پوشم ،
شال گردنم را می بندم ..
اما هنوز هم در سینه ام
سوز می آید
انگار هیچ لباسی جز آغوشت
گرمم نمی کند !
/سمانه سوادی/
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از پنجره باران می بارد !
چرا دیگر هیچ چیز نمی بینم !
جز ،
وهمی مواج
از حضور بی حضور تو !
خسته ام
روح من تب دارد
شعرهایم قولنج کرده اند
و سر خیالم درد می کند
کاش گره بغض ابرها باز شود
مگر تراوش باران تازه ام کند
شکسته ها را پیوند میزنند
ولی شکست ها رو نه
هیچ جوری با هم بودن
برد تو نیست ......
سکوت میکنم....
در لحظه هایی که تنهایی چنان مثوب بغض انسان میشود...
سکوت کردن را غنیمت شمار...
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد ..
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار جهنماند …
/ شمس لنگرودی /
مسـخ ...
ماه
میان پنجره ایستاده است
زن
میان آینه
و مرد
بر لاشه جامههایش.
صورتکی بزک کرده
میان آینه
خاک میخورد
و مرد
عاشق تصویری است
که پرنده کوچکی
آن را
زیر نور ماه
در چارچوب آینه
و در خاطره نرینگی مرد
دیرگاهی است که
رها کرده و
رفته است...