شب که می شود
نبودن هایت را زیر بالشم می گذارم
و شجاعت خود را زیر سوال می برم ...
دوام می آورم تا فردا ؟؟؟
Printable View
شب که می شود
نبودن هایت را زیر بالشم می گذارم
و شجاعت خود را زیر سوال می برم ...
دوام می آورم تا فردا ؟؟؟
گل من، قلبت را، به خداوند سپار...
آن همه تلخی و غم، این همه شادی و ایمانت را...
گاهی از عشق گذر کن و دلت را، بسپار
به خداوندی که
خوب می داند گل من؛
سهم تو از دل چیست...!
گاه، دلتنگ شوی،
گاه، بی حوصله و سخت و غریب!
و زمانی را هم، غرق شادی و پر از خنده و عشق...
همه را، ای گل ناز، به خداوند سپار...
خاطرت جمع، عزیز! که عدالت؛ خصلت مطلق اوست...
گل نازم؛ این بار
چشم دل را واکن!
دست رد بر دل هر غصه بزن!
حرف هایت را، گرم و آرام و بلند، به خداوند، بگو...
عشق را تجربه کن!
حرف نو را این بار، از لب شاد چکاوک بشنو!
قطره آبی بچکان؛ بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها...!
گل من؛ در این سال؛ که پر از روز و شب است،
و پر از خاطره هایی تازه!
لحظه ها، می گذرند، تند و بی فاصله از هم
مثل آن لحظه که دیروز شد و
مثل آن روز که انگار، گلم؛
هرگز از ره نرسید...!
آری ای خوب قشنگ؛
زندگی، آمدن و رفتن نیست...
خاطره ها هستند، گاه شیرین و گهی تلخ و غریب!
بهتر آن است که در روز جدید،
فکر را نو بکنیم، عشق را، سر بکشیم
و دل تار غمین را
بنشانیم سر سفره نور،
خانه اش را بتکانیم و سپس
هر در و پنجره را، سوی چشمان خدا وا بکنیم...
روز نو، آمده است!
و بهار هم امسال، مثل هر سال از آغوش خدا، می روید!
کاش، این بار، گلم؛
با دل گرم زمین، عهد بندیم، دگر؛
قدر بودن ها را، خوب تر می دانیم...
و خدا را هر روز، از نگاه همگان می خوانیم...!
فاصله، بسیار است بین خوبی و بدی... می دانم!!!
ولی ای ماه قشنگ؛
آن چه در ما جاری است؛ این همه فاصله نیست!
چشمه گرم وصال است و عبور...
زندگی... می گذرد؛ تند و آسان و سبک...!
عاشق هم باشیم، عاشق بودن هم،
عاشق ماندن هم، عاشق شادی و هر غصه هم...
روز نو، هر روز است؛
فکر را، نو بکنیم...!
عشق را، سر بکشیم...!
زندگی؛
می گذرد...! تند و آسان و سبک!!!
-------------------
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی
و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای
خود راهی آسمان پر ستاره امید کنی
وخود در تنهایی وسکوت با چشمهایی خیس از غرور
پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و
خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
وباز هم تو بمانی وتنهایی و دوری
و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری ...!
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو
من ميشناختم او را
نام تو راهميشه به لب داشت
حتي
در حال احتضار
آن دلشكسته عاشق بينام و بينشان
آن مرد بيقرار
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو
هر روز پاي پنجره غمگين نشسته بود
وگفتگو نميكرد
جز با درخت سرو
در باغ كوچك همسايه
شبها به كارگاه خيال خويش
تصويري از بلندي اندام مي كشيد
و در تصورش
تصوير تو بلندترين سرو باغ را
تحقير كرده بود
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو
او پاك زيست
پاكتر از چشمه اي نور
همچون زلال اشك
يا چون زلال قطره باران به نوبهار
آن كوه استقامت
آن كوه استوار
وقتي به ياد روي تو ميبود
ميگريست
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو
او آرزوي ديدن رويت را
حتي براي لحظه اي از عمر خويش داشت
اما براي ديدن توچشم خويش را
آن در سرشگ غوطه ور آن چشم پاك را
پنداشت
آلوده است و لايق ديدار يار نيست
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو
آن لحظه اي كه ديده براي هميشه بست
آن نام خوب بر لب لرزان او نشست
شايد روزي اگر
چه ؟
او ؟
نه آه ... نمي آيد
گاهی تو باور کن
تنها ترين درد هم که باشی
من در آغوشت هزار رویا را می بینم
تو قِید جمله هاي عاشقانه را بزن
که این جا
عاشقانه ها هم به ما نمی رسند
من نازک ترين پیرهنم را می پوشم
تو در جسارتت تعجیل کن
مرا فتح کن
دستت به سرسبزترين جزیزه ام که رسید
هَک کن اسمت را
بگذار همیشه این جا بماند
نامت
در قلبم
گاهی تو بَلد ترين احساس من باش
نابلد
چشمـــــــ های من و تو
بیش تر از لـــــبهایمان با یکدیگر سخن می گویند
می دانمــــــــ
دلمان برای این روزها بسیار تــــــنگ خواهد شد...
دوستت دارم هایت را باور میکنم
درست
مثل امضای آخر نامه هایت
که میگویی خون است
اما طعم آب انار می دهد
...
دلم در حلقه غمها نشسته
زبانم بسته و سازم شکسته
وجودم پر ز شعر عاشقانه ست
تو را می خواهم و اینها بهانه ست...
از لمـــــــس صدایتـــــــ
تارهای وجودم به لرزه در می آیند
ترانــــــه ای بخوان
آهنگت می شومـــــــ
تا جهان را به رقص واداریـمـــــــ...