با تو هستم ای قلم
تو ای همراه و ای همزاد من
سرنوشت هر دومان حیران بازی های زشت سرنوشت
شعر هایم را نوشتی دست خوش
اشک هایم را کجا خواهی نوشت...
Printable View
با تو هستم ای قلم
تو ای همراه و ای همزاد من
سرنوشت هر دومان حیران بازی های زشت سرنوشت
شعر هایم را نوشتی دست خوش
اشک هایم را کجا خواهی نوشت...
شب هنگام
که خواب است
روزگاران
خواب از چشمم ربوده ست درد
دلم پرواز می خواهد
اگر چه بال های آرزو خسته است
لیک عزم اوج
لطف دیگری دارد
چانه می زنی باران
این سبز رفتنی است
چندی است مردمان عشق
به خلوت نشسته اند
بسیارند
که تو را می خواهند
و من نیز ...
اما نه!
که آنان برای تو تنها می میرند
و من
تنها برای تو زنده ام ...
نجوای چند سايه
زير سپيدار
و خيابان های خالی از سلام
- و تبسم های تلخ
شب فقط همين بود
ما به خانه برگشتيم
و ماه در کوچه
- تنها ماند
کم طاقتی ،
عادت آن روزهایت بود.
این روزها ،
برای گرفتن خبری از من
عجیب صبور شده ای !
بیهوده تلاش نمیکنم ...
دیگر هیچ تویی با من ، ما نمی شود ...
تو را ، من "تو" کردم ،
در همین چند خط عاشقانه ؛
و گرنه تو همان ، "او" ی ِ دیروزی
و اکنون نیز امروز است .....
کاش می شد
نیـــــاز را هم مثل نمـــــاز
قضا کرد !
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
درين خانه غریبید ، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید
چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان داد
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید
" تـــو "
دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،
کلمه ی کـــوتاهی
کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..
جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و
ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*