تکيه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا وان را يله کن
فرعون هوي چون شد حيوان
در گردن او رو زنگله کن
Printable View
تکيه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا وان را يله کن
فرعون هوي چون شد حيوان
در گردن او رو زنگله کن
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بيدل كه جاي فرياد است
تو بدری و خورشید ترا بنده شدست
تا بندۀ تو شدست تابنده شدست
زانروی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدست
عزيز راه دورم...بي توچه سوت و کورم...بي تو به مفت مي ارزم...
به دنيازير قرضم...قربونت برم الهي...شاپرک سفِِِِِيدم...روزنه اميدم...خورشيد دل طلايي....قصيده رهايي...حالا که حرف دل و راه دلامون يکي شد...آسمون پرستاره شبهامون يکي شد....هر چي که دارم مال تو...باقي عمرم مال تو...شعراي عاشقونم اگه نمردم
مال تو....
مال و منالي ندارم....اما ستاره ها رو هر چي شمردم مال تو...
توي قمار زندگي هر چي که باختيم مال من...هرچي که بردم مال تو
عزيز راه دورم....
وقتی که گامهای زمين کند می شود
وقتی که عقربها نيش خود را در زمان فرو می کنند
و ماهيها در مردمک سياه شنا می کنند
خورشيد نبض گلها را نوازش می کند
ولی خارها مثل ديروز دستهای تو را زندانی کرده اند
از اين خرد شدن لحظه ها زير چنگک دهليزهای فکر نبايد ترسيد
بايد زمان را با منجنيق به ورای ابديت پرتاب کرد
دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی
به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایتها
اگر خوکی فتد در مشک و آدم زاد در سرگین
رود هر یک به اصل خود ز ارزاق و کفایتها
سگ گرگین این در به ز شیران همه عالم
که لاف عشق حق دارد و او داند وقایتها
با تشکر سامی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی
به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایتها
اگر خوکی فتد در مشک و آدم زاد در سرگین
رود هر یک به اصل خود ز ارزاق و کفایتها
سگ گرگین این در به ز شیران همه عالم
که لاف عشق حق دارد و او داند وقایتها
با تشکر سامی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
*
آه ! ای بلور اشک
دیگر به من مپیچ
او رفته و دیگر نمی کنم
گریه برای هیچ
*
آری برو!برو !
فارغ شدم من از خیال تو
خطی کشیده ام کنون بر روی هر چه بود
از آرزوهای دروغین و محال تو
...
وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برســد
سوی زنگی شب از روم لوایی برســــــد
یار چون سنگدلان خانه مارا بشکـــــست
تا که هر خانه شکسته به سرایی برسد
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم، شکسته ست