تنهـــــایی ســــِزای من !
وقتی غریبگــــی کردم با تـــو ،
که دوستــــ تــر داشتــم
خیــــــــــال َت را !
Printable View
تنهـــــایی ســــِزای من !
وقتی غریبگــــی کردم با تـــو ،
که دوستــــ تــر داشتــم
خیــــــــــال َت را !
هزار سال هم که بگذرد
من همانم که بودم.
تو همانی که،
نبودی...!
حسن خرّمی
روزگار هرگز نفهمید که عاشق شکست خورده بهترین برنده ست،هم عشق را برده و هم غم عشق را..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد!
کسي که
هر چه دست و پا ميزند ،
آب از آب تکان نميخورد ،
يعني
آب از سرش گذشته است .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این روزها زیادی ساکت شده ام
حرفهایم نمیدانم چرا به جای گلو ،
از چشمهایم بیرون می آیند
دلتـنگــــــــــــــــــم
به قاعده ی یک سفر
پر از جاده...
پر از فاصله...
به شماره ی اتوبوسهای راهِ شب...
کافههایِ خمارِ در امتدادِ شب
به اندازه تمامِ روزهایی که ما از بین اینهمه نبودن ...
باز نبودن را انتخاب کرده ایم
دل تنگم
...
گاهی آنقدر بدم می آید
که حس میکنم باید رفت
باید از این جماعت پُرگو گریخت
واقعا می گویم
گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا
حتی از اسمم، از اشاره، از حروف،
ازاین جهانِ بی جهت که میا،که مگو،که مپرس!
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا،
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم،
بعد بی هیچ گذشته ای به یاد نیارم از کجا آمده،کیستم، اینجا چه می کنم.
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست،فاصله ای هست،فردایی هست.
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام.
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم...بروم.
ومی روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا...؟!
کجا را دارم٫ کجا بروم؟
سید علی صالحی
از میان هزاران درخت
که روبه رویم ایستاده اند
تنها تو را می شناسم
که شاخه هایت هر یک
اصالت چندین ساله ی تبری را
در دست مخفی کرده است.
آن دست ها
که وحشیانه
ایمانم را
در رفت و آمد پنجه های طلایی خورشید
به خاکستر می کشاندند.
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر برده ی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر ميكنند،
دوری كنی
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگيات
ورای مصلحتانديشی بروی .
-
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
شادی را فراموش نكن.
ترجمه از احمد شاملو