درخون نشست غنچه که شد همنشین خار
گردن فراخت سرو ز بر چیده دامنی
افتاده باشلیک نه چندان که همچو خاک
پامال هر نه بهره شوی از فروتنی
Printable View
درخون نشست غنچه که شد همنشین خار
گردن فراخت سرو ز بر چیده دامنی
افتاده باشلیک نه چندان که همچو خاک
پامال هر نه بهره شوی از فروتنی
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هرکس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
دل من دوباره باز کرده بهونه ی حسین(ع)
میخونه شعر و ترانه عاشقونه ی حسین(ع)
نمیدونم دلم دیوونه کیست
اسیر نرگس مستونه کیست
تو را سریست که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید
دلم از تو چون نرنجد كه به وهم در نگنجد
كه جواب تلخ گويي تو به اين شكر زباني
یا رب آن رویست یا برگ سمن؟
یارب آن قدست یا سرو چمن؟
برسمن کس دید جعد مشکبار؟
در چمن کس دید سرو سیمتن؟
نه هرکه چهره بر افروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
خالی...............
در دل شب دامن دولت به دست آمد مرا
گنج گوهر یافتم از گریه های نیمشب
دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست
تا دل درد آشنا شد آشنای نیمشب
نقل قول:
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادیست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشادست
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یك روزه شویم
در ده تو بكاسه می از آن پیش كه ما
در كارگه كوزه گران كوزه شویم
من دیدیم او نیز می دید
آن ژنده پوش جوان را که ناگاه
صرع دروغینش از پا درانداخت
یک چند نقش زمین بود
آنگاه
غلت دروغینش افکند در جوی
جویی که لای و لجنهای آن راستین بود
و آنگاه دیدیم با شرم و وحشت
خون ، راستی خون گلگون
خونی که از گوشه ی ابروی مرد
لای و لجن را به جای خدا و خداوند
آلوده ی وحشت و شرم می کرد
در جوی چون کفچه مار مهیبی
نفت غلیظ و سیاهی روانبود
می برد و می برد و می برد
آن پاره های جگر ، تکه های دلم را
وز چشم من دور می کرد و می خورد
مانند زنجیره ی کاروانهای کشتی
کاندر شفقها ،فلقها
در آبهای جنوبی
از شط به دریا خرامند و از دید گه دور گردند
دریا خوردشان و سمتور گردند
دوست گو يار شود هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مكن روي زمين لشگر گير
ميل رفتن مكن ايدوست دمي با ما باش
بر لب جوي طرف جوي و بكف ساغر گير
راست ودروغ اين قضيه
به من ربطي ندارد
من فقط طناب را دور گردنم مي اندازم
يا اين دانه هاي سياه را زير دندانم فشار
وصيت نامه هم كه لازم نيست
وقتي مُردم بگذار دنيا را آب ببرد
من را خواب
قبض تلفن مي ماند وُ
اين جارويي كه كنج اتاقم خاك می خورد
دوش تا آتش مِی از دلِ پیمانه دمید
نیمشب صبح ِ جهانتاب ز میخانه دمید
روشنی بخش ِ حریفان، مَه و خورشید نبود
آتشی بود که از باده ی مستانه دمید
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
كوه نا هموار را هموار كردن سخت نيست
حرف نا هموار را هموار كردن مشكل است
دوش . زير بار حمالان كشيدن سخت نيست
زير بار منت نامرد رفتن مشكل است
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياسی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
درآن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شندودی
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
(یادش بخیر)
دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی از گریه بی حاصلم؟
چون سایه دور از روی تو افتاده ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
من عاشق چشم تو ام تو مبتلاي ديگري دارم به تقدير خودم چنديست عادت ميكنم
تو التماسيم مي كني جوري فراموشت كنم با التماس اما تو را به خانه دعوت ميكنم
گفتي محبت كن برو باشد خداحافظ ولي رفتم كه تو باور كني دارم محبت ميكنم
نقل قول:
مستِ نیاز ِ من شدی، پرده یِ ناز پس زدی
از دِل خود برآمدی، آمدنِ تو شد جهان
آه که می زند بُرون، از سر و سینه موج ِ خون
من چه کنم که از درون، دستِ تو می کِشد کمان
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
کافر اگر عاشق شود
بی پرده مومن میشود
چیزی شبیه معجزه
با عشق ممکن میشود !
در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زدنقل قول:
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد....
دل را به کف هرکه سپارم پسش آرد.....کس تاب نگه داری دیوانه ندارد.....طاهر.......
دراین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دیریست کان سروده خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه خون هستی
اما ... بس است این همه قربانی
خوش غافلی که از سر خود خواهی
با بندهات به قهر چها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخورنقل قول:
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر گشی ای مرغ خوش خوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دنیا غم مخور
............دوست داشتم باقیشم بگم.....ولی حیف مشتریم زیاده....
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال
دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پُر از لالها رنگارنگ
وین پر از میوه های گوناگون
باد در سایه درختانش
گسترانید فرش بوقلمون
نگر که نقش سپید و سیه رهت نزند
که این دو اسبه ی ایام سخت چالاک است
قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق
تو هرقبا که بدوزی به قدر ادراک است
تو با خداي خود انداز كار و دل خوش دار
كه رحم اگر نكند مدعي خدا بكند
زبخت خفته ملولم بود كه بيداري
بوقت فاتحه صبح يك دعا بكند
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دلا حکایت خاکستر و شراره مپرس
به بادرفته کجا و چو برق جسته کجا
خوشآن زمان که سرم در پناه بال تو بود
کجا بجویمت ای طایر خجسته کجا
اگر ان ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا