فرش قرمزتـــــ را جمـــع کن
او را دیـــــــدم
در بــــــــاغ دور
به دنبال
پروانـــــه ها می گشتــــــــــ
"مهناز چالاکــی"
Printable View
فرش قرمزتـــــ را جمـــع کن
او را دیـــــــدم
در بــــــــاغ دور
به دنبال
پروانـــــه ها می گشتــــــــــ
"مهناز چالاکــی"
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو دمید...
نمی آیـــــی
تــــــا
بدانـــــی
بلنــــد شده اند
لکه های سیـــــــاه
از درون ِ روشنــــــــی;
بیا تا خاکــــــــ باغچه را عوض کنیــــــــم
"مهناز چالاکـــی"
این شهر ..
شهر ِ قصه های مادر بزرگ نیست ..
كه زیبا و آرام باشد ..
آسمانش را ..
هرگز آبی ندیده ام ..
من از اینجا خواهم رفت ..
و فرقی هم نمی كند ..
كه فانوسی داشته باشم یا نه ..
كسی كه می گریزد ..
ازگم شدن نمی ترسد .. / .
رسول یونان.نقل قول:
با یه جستجوی ساده در گوگل اسم شاعر رو پیدا خواهید کرد.
و بههمون سادگی [با جستجوی کلمات کلیدی] میشه فهمید شعر توی تاپیک قبلا قرار داده شده یا نه.
اونقدر که بهنظرم اولی مهمه دومی نیست؛ حیف این مجموعه بدون اسم جمعآوری بشه.
+ آقای رسول یونان گمنام نیستن البته. : )
++
در این هفت سین مختصر
گندم می کارم
آن قدر که تمام سال از سفره
نان
درو کنیم.
خانم سودابه امینی
1
گووشِ فلک را کَر کردهای با سکوتهات!
"هایی" بزن،
"هوویی" بگو
بگذار دوباره بچرخد فلک!
2
دارد بهار میشود
گلفروشهای دورهگرد
بنفشه جار میزنند.
کدام پرستو
بذر تو را هدیه خواهد آورد؟
3
دو ضلعِ یک زاویهایم انگار،
هرچه پیش میرویم
دوورتر میشویم.
بیا به ابتدایِ عاشقی برگردیم!
رضا کاظمی
baroun82.persianblog.ir
مردی به یاد تو پیوسته عاشق است
هر لحظه در کنار منی عاشقانه تر
با قلب عاشق و بدنی عاشقانه تر
بر التهاب سرخ تنت نقش می زند
هر روز طرح پیرهنی عاشقانه تر
از عادت حضور تو سرشار می شوم
بغض مرا که می شکنی عاشقانه تر
مردی به یاد تو پیوسته عاشق است
در خاطرم و جود زنی عاشقانه تر
تکرار شو حوالی دستان خسته ام
شاید مرا رقم بزنی عاشقانه تر
از وقتــــــی که رفتی
شبـــــ ها با خودم حرفـــــــ می زنم
در خوابــــــــ
مانده امروزهــــــا را چه کنمـــــــ
"حسین سلیمانی"
کـــــــاش
پــــــــرده می فهمیـــــد
تا وقتـــــی
پنجره بــــــاز استــــــ
فرصتـــــــ
رقصیدن دارد
دست هایم خالی می روند
خالی می آیند
سیب ها مسلمان شده اند...