جهان بزرگ است و زندگی مرموز ...
تا به حال فكرش را كرده ای
حتی « تو » تویي كه نمیشناسمت !
شايد روزگاری دور ،همه چيزم شوی..!!
:40:
Printable View
جهان بزرگ است و زندگی مرموز ...
تا به حال فكرش را كرده ای
حتی « تو » تویي كه نمیشناسمت !
شايد روزگاری دور ،همه چيزم شوی..!!
:40:
همه روي مغــزم راه مــي روند ... تـــوي لعنتـــي روي قـلبـــــم
آه... یادت هست؟
مشق هایمان که مانده بود تا دم رفتن به مدرسه؟
لغات سخت که ده بار ده بار می نوشتیم و بازهم توی دیکته غلط های ما بودند؟
...
یادت هست روز معلم؟ کادوها انبار شده بودند روی میز خانوم!
یادت هست دفتر و چتر و کتاب هایی که توی ... اسمش چه بود؟
قفسه ی زیر نمیکت ... جا میماند؟
یادت هست پاک کن کوچکت که قل خورد روی زمین و گم شد مثل
کودکی مان که پشت نمیکت های چهارنفره گم شد...
میدانم یادت هست.
ان روز عصر که برایم یادگاری نوشتی و قسم خوردیم تا ابد از هم جدا نشویم
یادت هست؟
کودکی مان یادت هست؟
حــفظ ِغرورتـــــ توانست
جای خالــی مــــرا برایتـــــ پر کند؟
کفش من خسته نشو مقصد همین دورو براس
کفش من غصه نخور خدا همیشه اون بالاس
کفش من خاکی شدی خوب میدونم ، مثل دلم
خسته و داغونو پارس ، آخه از کدوم بگم ؟
عمریه همنفسه هر چی سواره بی کسه
خودشو گول میزنه که شاید اون روز برسه
روزی که دنیا فقط پر از خوبی باشه و بس
روزی که کنده بشن از تو دلامون خارو خس
آره سراب نیست دلکم ، وجود داره چنین روزی
ولی تا رسیدنش باید همینجور بسوزی
کفش من ، هیچکسی ارزش تو رو نفهمیده
آخه هیچکس پاهاش از سنگریزه ها نرنجیده
کفش من باهام بمون حالا که اینجا بی کسم
لا اقل بمون باهام تا آخر این نفسم
کفش من قول بده تا وقتی که همراه منی
خودتو نذاری هیچوقت رو دل هیچ آدمی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.
.
.
نجوای مبهمی در پس یکـ فضای سرد،
همه جا تاریکـــــــ است ،
گویی آسمان صاف و عاری از حتی یک ستاره هستـــ،
همه جا آکنده از غبار تنهایست،
وقتی همه جا سرد است،
به دنبال خورشید گشتن چه فایده ای دارد؟
نه در آسمان ستاره ای هست و نه در زمین همدمی بی نقابـــ،
پشت این نجوای سکوتـــ تنهایی ام،این تسلی دادن ها چه فایده ای دارد؟
خاطره ای از فردا نقش بسته در زمان حالم،
من می مانم و سکوتـــ و تقدیر
رفتن و به سراب رسیدن چه فایده ای دارد؟
.
.
.
.
از خودم
عمریســـت گمـــان میــــ کردم کسی از آن سوی ِ آینـهــــــ
به من لبخنــــد میــــ زند
و تازهــــ دیشـب فهمیدمـــــــ
کـــه اشکـــــــ هام
در آینه مــوج انداختــه بودند ...
قلبـــم او را فریاد می زند
ذهنم مرا هشـــدار می دهد
اینجا و اکنون
تنها یک حقیقت وجود دارد:
"او نیســـت ، من هستــــم"
قلبـــم گریه می کند
ذهنـم، تلاش
من امـــا
فقـــط نگاه ..
__ فریبا عرب نیا __
چــ ِ کیفــے مے دآد اگــر
یکــ ـبآر بر حسب ِ اتفآق
" تو " ، از میــآن ِ همه ے ِ گیومـه هآ
بیرون مے آمدے
مے نشستی کنــآر ِ دلتنگے امـ
پــُـر مے کردیمـ
فآصله ے ِ بین ِ دو " " رآ بـآ یکــ دنیـــآ آغوشت
و بآ همــ
بـ ِ جآے ِ خآلے ات میـآن ِ شعــر هآ
مے خندیدیمـ
آنوقت من عآشق ِ خنـدیدنت مے شـدمـ
مے بوسیدمت
و بآز مے گذآشتمت ســر ِ جآیت
درست در حصــآر ِ تنگــ ِ این شکلـ هــآ
و بـــآز " تــو " برآے ِ همیشـه ،
جلوے ِ چشمآنمـ تکـــرآر مے شدے
بآ همـآن لبخنـــد
بآ همآن بوسـه...
نه از شکوفه و سبزه و گیاه
نه در روشنای ماه
نه از چرخش ماهی دریای آرام
نه در تیک تاک ساعت
نه از شمایل بلند آفتاب
نه در خنده های آب
از هیچ کسی سراغ بهار را نمیگیرم
عادت کرده ام که نوروز را از دور تماشا کنم
و خوشبختی و سبزه را
با نگاه گره بزنم.
"عباس معروفی"