گفتی مسافری
و من آنقدر ساده ام
که سالهاست
نماز دلم را
شکسته می خوانم...!
Printable View
گفتی مسافری
و من آنقدر ساده ام
که سالهاست
نماز دلم را
شکسته می خوانم...!
معنای عشق
....................
جملگي در حكم سه پروانه ايم
در جهان عاشقان، افسانه ايم
اولي خود را به شمع نزديك كرد
گفت: آري من يافتم معناي عشق
دومي نزديك شعله بال زد
گفت: حال، من سوختم در سوز عشق
سومي خود داخل آتش فكند
آري آري اين بود معناي عشق ...
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست
گر قبولم میکند مملوک خود میپرورد
ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست
هر که را خاطر به روی دوست رغبت میکند
بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی ست
اخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
چشم هايم را به آسماني که خدايت در آن است دوخته ام و دستهای خسته ام را سوی او دراز کرده ام و از تو می خواهم که بیایی و مرا از عطر نفسهایت لبریز کنی بیایی و مرا به سرزمين آب هاي نقره اي ، به سرزمين آرزوها ببری و امشب باز به گذشته مینگرم آنجا که در اوج نا امیدی سر راهم قرار گرفتی و با نگاهت قلب یخ بسته ام را گرما بخشیدی و امشب چون گذشته تمام حرفهایم برای توست آه...پس کي مي آيي چشمهای خسته ام انتظار آمدنت را می کشند؟
:40:
خیال
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
تو در کنار من بشینی محال بود
هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود
چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری
با تو چه قدر کوچه ما بی مثال بود
نشنید لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم های تو محتاج بال بود
سیب درخت بی ثمر آرزوی من
یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت
گفتی مجال نیست و لیکن مجال بود
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چیزی شبیه جام بلور دلی غریب
حالا شکست و این صدای وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خیال تو بودم حلال بود
هی پاییز من
در رقص ِ قطره های عاشقی
در اوجگاه افسون گری ها
غم های شرقی ام را برهنه وار فریاد می کنم ،
تا چشمانم آینه ی ازلی حضور باشند !
هی پاییزکم !
رُجعت دردناک دردها
چه دهلیز با صفایی ست ، برای عبور !
و من سرکش از تمام غربت ها ،
در خماری ابرهای آسمانت ،
مست ِ مست
آرزوی پریدن را سر می کشم !
این وقار ِ زیبای بی مرزت
مرا عاشق تر می کند ! پاییزکم !
اگر که عاشق بنامی َ م
و ذوب می شود ، بطالت ابدی رفتن هایم !
بگذار که زیر باران مهربانی َ ت
سرم به سقف آسمان گیر کند ،
و خاک تن َم استحاله دهد ، زبونی ِ هذیان ها را !
بگذار که عاشقی کنم
اگر عاشق بنامی َم
اگر
عاشق
بخوانی َ م !
محبت
نام تو رو آورده ام دارم عبادت میکنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم
دستت به دست دیگری از این گذشته کار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت میکنم
گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم
شاید تو با خودئ گفته ای دارم اطاعت میکنم
رفتم کنار پنجره دیدم تو را با بگذریم
چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت میکنم
من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم
تو التماسیم می کنی جوری فراموشت کتم
با التماس ولی تو را به خانه دعوت میکنم
گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم
وقتی اشکانم بر روی زمین ریخت تو هرگز نیدی که چگونه میگریم!
تو دلم را با بی کسی تنها گذاشتی و چشمانم را به انتظار نگاهت
گریان گذاشتی!!
اي عشق همه بهانه از توست
من خامشام اين ترانه از توست
آن بانگِ بلندِ صبحگاهي
وين زمزمهي شبانه از توست
من اندهِ خويش را ندانم
اين گريهي بي بهانه از توست
اي آتشِ جانِ پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شدهي تو را زبان نيست
ور هست همه فسانه از توست
کشتيِّ مرا چه بيم دريا؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهي وگرنه، غم نيست
مست از تو، شرابخانه از توست
مي را چه اثر به پيش چشمات؟
کاين مستي شادمانه از توست
من ميگذرم خموش و گمنام
آوازهي جاودانه از توست
چون سايه مرا به خاک برگير
کاينجا سر و آستانه از توست
ه.ا.سایه