تو گویی حرف ناگفته ای مانده
در گیر و دار بودن و نبودن
تو گویی گل نشکفته ای مانده
در هزاران شب تردید
تا ابد غم من در سینه به تکاپو مانده
...
Printable View
تو گویی حرف ناگفته ای مانده
در گیر و دار بودن و نبودن
تو گویی گل نشکفته ای مانده
در هزاران شب تردید
تا ابد غم من در سینه به تکاپو مانده
...
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشــــــترش می دهند
دوباره با توام اي چشمهاي آبيت دريا
نمي بردي دلم مي خواست يك لحظه مرا از ياد
من اينجا بي گمان از بي تو بودن مي شوم آوار
خرابم از تو اي خوب همه سر تا به پا آباد
به دريا مي زنم دل عاقبت تا فرصتي دارم
به صحرا مي زنم فرياد از دست تو بادا باد
برو درويشي کن
که شاهي خطر دارد
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بیبدل وی لذت علم و عمل
باقی بهانهست و دغل کاین علت آمد وان دوا
اي عاشقان عهد كهن نفرينتان به جان من
او را رها كنيد
نفرين اگر به دامن او گيرد
ترسم خدا نكرده بميرد
از ما دوتن به يكي اكتفا كنيد
او را رها كنيد
اي عاشقان عهد كهن
نفرينتان به جان من
او را رها كنيد
نفرين اگر به دامن او گيرد
ترسم خدا نكرده بميرد
از ما دوتن به يكي اكتفا كنيد
او را رها كنيد
دلا گر طالب مایی بر آبر چرخ خضرایی
چنان قصریست حصن من امن الامنین دارم
منـم کـه شهره شهرم به عشق ورزیدن
مـنـم کـه دیده نیالودم بـه بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کـشیم و خوش باشیم
کـه در طریقـت ما کافریست رنـجیدن
نیها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر
رقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشا