ماهی که قدش به سرو میماند راست*** آیینه به دست و روی خود میآراست
دستارچهای پیشکشش کردم گفت*** وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
حافظ
Printable View
ماهی که قدش به سرو میماند راست*** آیینه به دست و روی خود میآراست
دستارچهای پیشکشش کردم گفت*** وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
حافظ
ویرایش شد.....
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم *****و گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم
نه روی رفتنم از خاک آستانه دوست*****نه احتمال نشستن نه پای رفتارم
کجا روم که دلم پای بند مهر کسیست******سفر کنید رفیقان که من گرفتارم
نه او به چشم ارادت نظر به جانب ما*****نمیکند که من از ضعف ناپدیدارم
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی*****من این طریق محبت ز دست نگذارم
مرا به منظر خوبان اگر نباشد میل*****درست شد به حقیقت که نقش دیوارم
در آن قضیه که با ما به صلح باشد دوست*****اگر جهان همه دشمن شود چه غم دارم
به عشق روی تو اقرار میکند سعدی *****همه جهان به درآیند گو به انکارم
کجا توانمت انکار دوستی کردن*****که آب دیده گواهی دهد به اقرارم
سعدی
اگه تکراری بود ببخشید
هر کاری کردم سرچ نمی کرد و ارور زیر میداد
کد:Fatal error: Allowed memory size of 67108864 bytes exhausted (tried to allocate 35 bytes) in /home/forump3/public_html/search.php on line 1155
من آن دم خورم میــــوه آرزو
که این جان به آن جان خود بسپرم
چو پروانه با شوق دیدار شـــــمع
خودم را بیندازم و بگــــــــذرم
علامه طباطبایی
موسى نشده، كليم كى خواهى شد؟امام
در طور رهش، مقيم كى خواهى شد؟
تا جلوه حق، تو را ز خود نرهاند
با يار ازل، نديم كى خواهى شد؟
دلی كه گرد خويش می تند تار
اگرچه قدر يك مگس، خودش نيست
مگس، به هركجا، بهجز مگس نيست
ولی عقاب در قفس، خودش نيست
قیصر امین پور
تقدیر، که بر کشتنت آزرم نداشـت * * * بر حسن و جوانــــیت دل نرم نداشت
اندر عجبم زجان ستان کز چو تویی * * * جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
رودکی
تو دانی که گر بودمی پشت تو -------------------- بسوزن نخستی سر انگشت تو
نگر تا چه فرمایی اکنون مرا-------------------- غم آمد تو را دل پر از خون مرا
گر ای دون که فرمان دهی بر درت-------------------- یکی بندهام پاسبان سرت
نجویم کلاه و نخواهم سپاه -------------------- ببرم سرخویش در پیش شاه
هر که را خوی خوش و روی نکوست
مرده و زنده ی من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات
ایرج میرزا - بر سنگ مزارش
چه جالب بود !نقل قول:
هر که را خوی خوش و روی نکوست
مرده و زنده ی من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات
ایرج میرزا - بر سنگ مزارش
--------------------------
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا * * * تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگـــــــــــریزد * * * تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عـــــذرا
حافظ
این که خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
اعتصامی
ترا بانوی شهر ایران کنم ----------------- به زور و به دل جنگ شیران کنم
غمی شد ز گفتار او مادرش ----------------- همه پرنیان خار شد بر برش
بدانست کان تاج و تخت و کلاه----------------- نبخشد ورا نامبردار شاهحکیم ابوالقاسم فردوسی
همسنگران به جان هم افتادهاند و گرم
تا نان براي مردم ناباور آورند
مردم كه آمدند به اعجاز راي خويش
از لجههاي رنگ برون، گوهر آورند
ايران من بلند بگو ها بگو بگو
مردم نيامدند كه چشم تر آورند
مردم نيامدند كه بر روي دستها
از حجم سبز، دسته گل پرپر آوردند
مردم نيامدند كه از انفجار سرخ
از خون عاشقان وطن ساغر آوردند
امیری اسفندقه
دل سرگشته ام تنها نه در موی میان گم شد
در آن کوه و کمر چون او هزاران کاروان گم شد
ز دریای دل پر حسرتم سر زد چنان موجی
که از خونابه اش اندر نظر اشک روان گم شد
صراف سخن(صراف تبریزی)
درياب که از روح جدا خواهي رفت
در پرده اسرار فنا خواهي رفت
مي نوش نداني از کجا آمدهاي
خوش باش نداني به کجا خواهي رفت
خیام
تمنا از جهان ما را همین بس
که پیش حضرت پاکش بمیرم!
قدح سون ساقیا!دورما بو گؤن کیم
جوان بخت جهانام،گر چی پیرم
نسیمی
من هيچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد يا دوزخ زشت
جامي و بتي و بربطي بر لب کِشت
اين هر سه مرا نقد و ترا نسيه بهشت
خیام
تؤوبه دن کئچ صوفیا!رندانه کیم
باده صاف اولدو و گلدی دؤور جام
چؤن ریادیر خیرقه پوشان طلعتی
قُم فَانذُر یا فَتی کأس المُدام
نسیمی
مرا تا بيش رنجاني که خاموش
چو دريا بيشتر پيدا کنم جوش
ترا تا پيشتر گويم که بشتاب
شوي پستر چو شاگرد رسن تاب
مزن چندين جراحت بر دل تنگ
دلست اين دل نه پولاد است و نه سنگ
به کام دشمنم کردي نه نيکوست
که بد کاريست دشمن کامي اي دوست
نظامی گنجوی
تیر منم،کمان منم،پیر منم،جوان منم
دؤولت جاودان منم،آئینه دانا سیغمازام
یئر و گؤیؤ دؤزه ن منم،گئری دؤنؤب پوزان منم
جؤمله یازی یازان منم،من بو دیوانا سیغمازام
نسیمی
مَردي ز کَنندهي در خيبر پُرس
اسرار کرَم ز خواجهي قنبر پُرس
گر طالب فيض حق به صدقي، حافظ
سر چشمهي آن ز ساقي کوثر پُرس
حافظ
سر و کاریست نه گر با دل دیوانه ی من
ز چه افکنده ی زنجیر جنون پای دلم
نرسد گر غم عشق تو به داد دل من
وای بر حال دلم،وای دلم،وای دلم
بسته بر سلسله ی موی دو صد سلسله دل
نیست خالی سر موئی که بود جای دلم
آفرین بر هنر خامه ی صرّاف سخن
گوهر معرفت آورده ز دریای دلم
صراّف تبریزی
من مردم ديدهي جهانم
ديده نبود سزاي پرده
گر غير من است پرده، خود نيست
ورنه منم انتهاي پرده
تو هم به سزاي پرده برخيز
وز ديدهي خود گشاي پرده
ميبين رخ جان فزاي ساقي
در جام جهان نماي باقي
فخرالدین عراقی
یئر،ئؤنؤنده دیز چؤکه ره ک،سجده ائدیب دایانار
هاوا اوندان پای آلماقچین دؤوره سینده دولانار
فرمانینی پوزان کیمی قباحت له آدم
ترددؤدلر پنجه سینده اینیلده دی بیر عالم
عصّار تبریزی
من ِ ديوانه چو زلفِ تو رها ميکردم
هيچ لايقترم از حلقۀ زنجير نبود
يارب اين آينۀ حسن چه جوهر دارد
که در او آهِ مرا قوّت تأثير نبود
حافظ
دؤزه نده ارغوانین قوللارینا یؤز مرجان
سَپَر او یاسمنین قوینونا گؤوهر نیسان
او دیلبرین کی،فراقی-غمینده اودلانیرام
اؤره کده آغلاییرام،جاندا اود توتوب یانیرام
قطران تبریزی
مگر ديوانه خواهم شد در اين سودا که شب تا روز
سخن با ماه ميگويم، پري در خواب ميبينم
لبت شکَر به مستان داد و چشمت مِي به ميخواران
منم کز غايتِ حرمان، نه با آنم، نه با اينم
حافظ
مجنون اولوب اول لیلی عالم طلبینده
ائوده ن-ائوه،چؤلده ن-چؤله،ائلده ن-ائله دؤشدؤم
سوردو کی ،منیم دردیمه قوسی نئجه دؤشدؤن
باش قویدوم آیاغینا کی،ساقی بئله دؤشدؤم
قوسی تبریزی
ما تا جمال آن رخ گلرنگ ديدهايم
همچون دهان او دل خود تنگ ديدهايم
بيرون شد اختيار دل و دين ز چنگ ما
تا ساغر شراب و دف و چنگ ديدهايم
آن دل، که دلبران جهانش نيافتند
زان زلف هاي تافته آونگ ديدهايم
چنگ حسود ما چه گريبان که پاره کرد
زين دامن مراد که در چنگ ديدهايم
اوحدی مراغه ای
مسجید ایله میخانه،یا کعبه و بتخانه
مقصود محبتدیر،باقی بؤتؤن افسانه
گؤستر اؤزؤنؤ جانا،تا شرح ائله ییم منده
خلق اولدو نئچین دؤنیا،وارلیقداکی معنا نه!؟
سید علی بن هارون بن ابولقاسم حسینی تبریزی
هر لحظه ناوردي زني، جولان کني، مردافکني
نه در دلِ تنگ مني، اي تنگ ميدان تا کجا؟
گر ره دهم فرياد را، از دَم بسوزم باد را
حدي است هر بيداد را، اين حد هجران تا کجا؟
خاقاني اينک مَردِ تو، مرغ ِ بلاپرورد تو
اي گوشهي دل خوردِ تو، ناخوانده مهمان تا کجا؟
خاقانی
ای گؤزؤمؤن یاشینی قان ائده ن عشق
یؤره ییمی غمده بؤریان ائده ن عشق
جانیمی مجروحؤ زار ائده ن اوّل
بو ایکی چشمیمی گیریان ائده ن عشق
حقیری تبریزی
قالب و قلبم خيالي در خيالي بيش نيست
خود ندانم بر چه چيز اين پيرهن پوشيدهام؟
يادِ او را بر دل و دل را به جان پيوستهام
مهر ِ او در جان و جان اندر بدن پوشيدهام
من که از دشمن سخن گويم، تأمل کن که چون
ماجراي دوست را زير ِ سخن پوشيدهام؟
اوحدي، گر دوست خنجر ميکِشد دستش مَگير
گو: بزن، کز بهر شمشيرش کفن پوشيدهام
اوحدی مراغه ای
ملکی که درو،نی است راحت اثری
هرگز فرحی نکرده بر وی گذری
مشکل که مقیمان و اسیرانش را
ممکن باشد که دم زنند از هنری!
فضولی
يارب، رود از تنم اگر جان، چه شود
وز رفتن جان رهم ز هجران، چه شود
مشکل شده زيستن مرا بي ياران
از مرگ شود مشکلم آسان، چه شود
هاتف
دلم ز غم پر و جامم ز باده ، جای تو خالی
که بنگری که چه همصحبتی به جای تو دارم
به پيشت ار چه خموشم ، وليکن از تو چه پنهان
که با خيال تو گفتار در خفای تو دارم
سیمین بهبهانی
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
سعدی
کس نخواند نامهی من کس نگوید نام من---------------------جاهل از تقصیر خویش و عالم از بیم شغب
چون کنند از نام من پرهیز اینها چون خدای---------------------در مبارک ذکر خود گفتهاست نام بولهب!؟
من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بد---------------------پاکتر زان کز دم آتش برون آید ذهب
عامه بر من تهمت دینی ز فضل من برند---------------------بر سرم فضل من آورد این همه شور و جلب
ناصر خسرو
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
حافظ