[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
احساس منفی، ترمز موفقیت ماست؛ ترمزهای خود را رها کنید . . .
(برایان تریسی)
وقتی از چیزی می ترسی، خودت را در معرضش قرار بده، چون ترس تو از خود آن کار سخت تر و بیشتر است.
(امام علی ع-حکمت۱۷۵ نهج البلاغه)
tApAtAĺK
متفاوت عمل کنید. گاهی تمام قواعدی را که سال ها به آن عادت کرده و انجام داده اید به هم بریزید و شرایط دیگری را در پیش بگیرید.
به جای این که آرام قدم بردارید، بدوید. به جای این که لبخند بزنید، بلند بخندید و به جای این که گوشه ای کز کنید، از خانه بیرون بروید. اگر هر روز و شب در حال آشپزی هستید، برای یک روز هم که شده با آشپزخانه خداحافظی کنید. با این تغییرات مطمئن باشید موجی از انرژی را در خود احساس خواهید کرد.
تن تن :"یه خبر بد کاپیتان، فقط یه فشنگ داریم"
کاپیتان :"خبر خوب هم داری؟
تن تن :"البته، هنوز یه فشنگ داریم"
tApAtAĺK
در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند . يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند . تخت او در كنار تنها پنجره اتاق بود . اما بيمار ديگر مجبور بود ه يچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد . آنها ساع ت ها با يكديگر صحبت مي كردند؛ از همسر، خانواده، خانه ، سر بازي يا تعطيلاتشان با همحرف مي زدند .
هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود، مي نشست و تمام چيزهايي كه بيرون از پنجره مي ديد، براي هم اتاقيش توصيف مي كرد. بيمار ديگر در مدت اين يك ساعت ، با شنيدن حال و هواي دنياي بيرون، روحي تازه مي گرفت.مرد كنار پنجره از پاركي كه پنجره رو به آن باز مي شد مي گفت. اين پارك درياچه زيبايي داشت . مرغابي ها و قوها در درياچه شنا مي كردند و كودكان با قايق هاي تفريحي شان در آب سرگرم بودند . درختان كهن منظره زيبايي به آنجا بخشيده بودند و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست ديده مي شد .مرد ديگر كه نمي توانست آنها را ببيند چشمانش را مي بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي كرد و احساس زندگي مي كرد.روزها و هفته ها سپري شد . يك روز صبح ، پرستاري كه براي حمام كردن آنها آب آورد ه بود ، جسم بي جان مرد كنار پنجره را ديد كه در خواب و با كمال آرامش از دنيا رفته بود .
پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان بيمارستان خواست كه آن مرد را از اتاق خارج كنند مرد ديگر تقاضا كرد كه او را به تخت كنار پنجره منتقل كنند . پرستار اينكار را برايش انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق را ترك كرد .آن مرد به آرامي و با درد بسيار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بياندازد . حالا ديگر او مي توانست زيبايي هاي بيرون را با چشمان خودش ببيند.هنگامي كه از پنجره به بيرون نگاه كرد ، در كمال تعجب با يك ديوار بلند آجري مواجه شد!مرد پرستار را صدا زد و پرسيد كه چه چيزي هم اتاقيش را وادار مي كرده چنين مناظر د ل انگيزي را براي او توصيف كند؟شايد او مي خواسته به تو قوت قلب بدهد . : پرستار پاسخ داد : چون آن مرد اصلأ نابينا بود و حتي نمي توانست اين ديوار را هم ببيند
نقل قول:
دوست عزیز لطفا به زبان فارسی بزارید,باعث نشه تا دیگران هم انگلیسی بزارن.