...........
...........
زنده ، این گونه به غــم
خفته ام در تابــــوت
حرف ها دارم در دل
می گزم لب به ســـکوت
please delete this post
با یادت سرمستم ای نگاه آسمانی
یادم کن تا هستم ای امید زندگانی
تا به هر ترانه میکشد زبانه شور عاشقانه من
حال دل میگویم با زبان بی زبانی
هر لبخندت با من گوید دل مده به دست غم در این عالم
بنشین با عشق تا گل روید زین شب خزانی
تا که از نگاه تو نور شادی میبارد
دل ز مهربانیت شور و شادیها دارد
با تو خزان من بهاران با تو شبم ستاره باران از نورافشانی
چه بخواهی چه نخواهی دل عاشق ره تو پوید به هر نشانی
دل و جان سرمست از شوق نگاه تو همه جا حیرانم دیده به راه تو
که بدین روح افزایی زیبایی رویایی چون بهشت جاودانی
چه شود گر بازآیی چون نفس باد سحر می رسدم جان دگر
دیده کشد سوی تو پر همسفرم شو که میتوانی
پر و بالم را با دیدارت کی بگشایی؟
تب و تابم را با لبخندت کی بنشانی؟
با یادت سرمستم ای نگاه آسمانی
یادم کن تا هستم ای امید زندگانی
نه راه است اين كه بگذاري مرا در خاك
و بگريزي ....
شراب تلخ مي خواهم كه مرد افكن بود زورش كه تا يكدم بر آسايم ز دنيا و زر و زورش
بیمارم و بیماریم از دست طبیب است ....
دردا که طبیبم سر بیمار ندارد
گویند که رنجت ز دیدار شود به ....
این چشم ترم طاقت دیدار ندارد
غمخواری یار است علاج دل بیمار ....
آن یار ولیکن دل غمخوار ندارد
غم بود چاره ی این دل که غریبست ...
که نامی ز خودش نزد یار ندارد
بهم ریخته ام
سکـــوت در رخســـاره ام رخنه کرده
همه حرفهایم را روی صندلـــي های کلاس تلخ نوشتم
آرام نیــــستم
درونم موجی از شـــهابهای نگفته هاســـت که میسوزد
وهیچ کس را مرحـــم شنیدنش نمی دانم
آشـــکارم در تنهای خود ودر پناهگـــاه تنهایم
با دغدغه های نگـــفته ام ...
سالها رفته از آن روز که رفتی اما
یاد تو یک نظر از خاطر من دور نشد
چشم من خواست که بی نور شود دور از تو
کور شد چشم،ولی چشم دلم کور نشد
سالها رفت و تو رفتی و دلت بازنگشت
غم ز من دور نشد،قلب تو رنجورنشد
باغ چشمان من از دیدن تو سبز نشد
دل دریایی تو شور نزد، شور نشد...