نيست در قافله ريگ روان پيش و پسي
مرده بيچاره تر از زنده درين مسكن نيست
Printable View
نيست در قافله ريگ روان پيش و پسي
مرده بيچاره تر از زنده درين مسكن نيست
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
يا من بكَ حاجتي و روحي بيديك
عن غيرك اعرضت و اقبلت عليك
ما لي عمل صالح استظهر به
الجأت عليك واثقا خذ بيديك
(شعر به زبان عربیست)
کرد شوق چمن وصل تو ای مایهی ناز
بلبل طبع مرا قافیهپرداز امشب
شهریار آمده با کوکبهی گوهر اشک
به گدائی تو ای شاهد طناز امشب
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرم تر بتاب
باغبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
يه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب
منو میبره
ته اون دره
اونجا که شبا
يکه و تنها
تکدرخت بيد
شاد و پراميد
میکنه به ناز
دسشو دراز
که يه ستاره
بچکه مث
يه چيکه بارون
به جای ميوهش
سر يه شاخهش
بشه آويزون...
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
تمام حرف دلم این است:
من عشق را با نام تو آغاز کردم
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من
در گوشهی غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
نمیدانم مرا چه میشود؟!
گویی تو زن ِ نخستینی!
و گویی پیش از تو دوست نداشتهام
کسی را
تجربه نکردهام
عشق را
و کسی نبوسیده
مرا!
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
يک تجربه مبهم، يک همهمه رسوايی،
يک فرصت بی لذت، در يک شب يلدايی
حرم نفسی تازه، يک خلسه وهم آلود،
يک نام که يادم نيست، اين آخر بازی بود
بی وسوسه می مانی، بی حادثه می ميری،
با خاطره ام خوش باش زيبای اساطيری
یک لحظه یک آن یک نفس بر من بریز آیینه را
از آسمان بکر تو صدها ترانه چیده ام
خاتون تنهای دلم! آغاز ناب هر غزل!
حوا ترین حوای من! سیب تو را نوشیده ام
مزن بر سر ناتوان دست زور ...
که روزی درفتی به پایش چو مور !!!!
رخسار تو بی نقاب دیدن نتوان
دیدار تو بی حجاب دیدن نتوان
مادام که در کمال اشراق بود
سر چشمهی آفتاب دیدن نتوان
نالد به حال زار من امشب سهتار من
این مایهی تسلی شبهای تار من
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من
نه از سر کار با خلل میترسم
نه نیز ز تقصیر عمل میترسم
ترسم ز گناه نیست آمرزش هست
از سابقهی روز ازل میترسم
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
آویخت چراغ فلک از طارم نیلی
قندیل مه آویزهی محراب برآمد
دانی که چها چها چها میخواهم
وصل تو من بی سر و پا میخواهم
فریاد و فغان و نالهام دانی چیست
یعنی که ترا ترا ترا میخواهم
من اگر نظر حرام است، بسی گناه دارم
چه کنم؟ نمی توانم که نطر نگاه دارم
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینهی بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک انداز
زان دم که قرین محنت وافغانم
هر لحظه ز هجران به لب آید جانم
محروم ز خاک آستانت زانم
کز سیل سرشک خود گذر نتوانم
مکتب عشق بماناد و سیه حجرهی غم
که در او بود اگر کسب کمالی کردیم
چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینهی خورشید جمالی کردیم
هرچه كردم نشدم از تو جدا ، بدتر شد
گفته بودم بزنم قيد تو را ، بدتر شد
مثلا خواستم اين بار موقر باشم
و به جاي "تو" بگويم که "شما"، بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابري بود
تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نيست که حال بد من
بي تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
گفته بودي نزنم حرف دلم را به کسي
زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد
روي فرش دل من جوهري از عشق تو ريخت
آمدم پاک کنم عشق تو را ، بدتر شد
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیش تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانهای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند
با دست نصیحت رفیقان
و اندوه فراق کوه الوند
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که میبریم تا کی؟
وین صبر که میکنیم تا چند؟
چون مرغ به طمع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود
بیبند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش ازینم
باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
--------------
خوشم مياد فرانك خوب قانون تاپيك رو ( كه بنظرم بايد تغيير كنه، اصلا كجا اين قانون نوشته شده ؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ) خوب ، آقا خوب ، خوب ميپيچونه ، بعضيها هم اعتراض نميكنن. :38:
مي سوزم از فراقت روي از جفا بگردان
هجران بلاي ما شد ، يارب بلا بگردان
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،فرزند خود را ، مادر من
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،فرزند خود را ، مادر من
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،فرزند خود را ، مادر من
تا سه نشه...
نشود رام سر زلف دلآرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامی ها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامی ها
آسمان وقف نگاهت گل من
مانده ام چشم به راهت گل من
هرکجا هستی و باشی گویم
که خدا پشت و پناهت گل من
آخر ز چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
وز بهر چه گويم نيست با وي نظرم چون هست
ناظر روي تو صاحب نظرانند آري
سر كيسوي تو در هيچ سري نيست كه نيست
ببخشيد شعر قبلي من براي دل تنگم بود كه يكمي دير گفتم اين يكي براي bidastar
ناظر روي تو صاحب نظرانند آري
سر گيسوي تو در هيچ سري نيست كه نيست
تويي آن گوهر پاكيزه كه در عالم قدس
ذكر خير تو بود حاصل تسبيح ملك
دوست عزیز با شعر خودت نمی تونی مشاعره کنی !!!:31:نقل قول:
خسته نباشيد