این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !
همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !
همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رهــایــم کــن تنــها بـا همـین خیــال خــام
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رهــایــم کــن تنــها
بـا همـیــטּ خیــال خـام
کنــار رویـــای بــودنت . .
مـے خـواهـم
به حــال خـودمــ بــاشم
بـا خیـــالت همیشـﮧ
خـــــنده هستـ
بــــوسـه ـهستــ
شــــآدے ـهـستـــ . .
انـگار هَــمه چــیز
بــوی خوشــبختــ ــی مـی دهـد
دلـخوشــی هــایم کــوچکــ
و دلــم قــآنــع است . .
از روزی ڪـﮧ خیــالــت اینــجاستــــ
آینــه را هـــم پــاک نـــکـردم . .
مبــادآ
چشــم در چــشم حـقــ ـیقـ ـت شَــوَم
اصـلا حـقـیقـ ـتـ بــاشـد ـسـهـم تــو
خیــال خــآم بـرای مَـن . .
- گیلدا ایازی
با تشکر مهران...
بعد از آن بحث تلخ و طولانی
امشب اینجا شبیه یک جانی
با همان کلت کهنه در دستت
آمدی که مرا بترسانی
از چه باید بترسم اما من
تَرک این مرد رو به ویرانی؟!
از مجالی برای آزادی
می گریزد کدام زندانی؟
مثل هربار جا نزن امشب
بچکان ماشه را به آسانی
یک گلوله بزن به تنهاییم
یک گلوله به قلب سیمانی
یک گلوله به هرچه بین ما
به همان ها که خوب میدانی
یک گلوله به روزهای سیاه
به همین گریه های پنهانی
یک گلوله بزن خلاصم کن
یک گلوله میان پیشانی...
امیر حسین رضایی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خسته ام
از این دلداری های مجازی
دلم
شانه های حقیقی
می خواهد ...
نـه بـــــــــه آمـــدن کـسـی دلـخـوشــــــــــــم ،
نـه از رفـتــــــــــــن کـسـی دلـگـیـــــــــــــــــر ؛
بـی کـسـی هـم عـالـمـــــــــــی دارد . . . !!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تــنـهـایــے را دوســـت دارم .
عـادت کـــرده ام کــــﮧ تــنـهــا با خــودم باشـــم ،
دوســتــے میــگـفت عـیــب تــنـهـایــے ایــن اســت کـــﮧ
عـادت مــیـکـنــے ... خــودت تـصــمـیـمــے مـے گیرے ،
تــنـها بـــﮧ خــیـابان مــے روے،
و بـــﮧ تــنـهـایــے قـدم میزنـے .
پــشـت مــیـز کــافـے شــاپ تــنـهـایــے مـے نشینـے
و آدمــهـا را نــگاه میــکنے ،
ولــی مــن بـــﮧ خـاطر هــمـیــن حـــــــس دوســـتـش دارم .
تــنـهـا کـــﮧ باشـے نگاهـــت دقــیـق تــر مــے شــود و مـــعـنـا دار ؛
چــیـزهــایــے مـے بینے کـــﮧ دیگران نــمے بینند،
در خــیـابان زودتر از همـــﮧ میــفـهـمـے پایــیـز آمده
و ابرها آســمـان را محـــکـم در آغــــوش کشـــیـده اند
مــیـتـوانــے بے توجـــﮧ بـــﮧ اطــراف،
ســاعتهــا چـشـم بـــﮧ آســـمان بــدوزے و تــولد باران را نظاره گــر باشــے.
بــــراے هــمـیـن تــنـهـایـــے را دوســـت دارم
زیرا تــنـهـا حســے اسـت کـــﮧ بــــﮧ مــن فــرصـت مـــی دهــد خـــودم باشـــم ...
نگران اشکهایم نباش !
از لبخندم بترس
که معنایش اشکهای فردای توست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو رفته ای
و بحران نوشیدن چای بی تو در کافه ها
مهم ترین بحران خاورمیانه است و
این احمق ها هنوز سر نفت می جنگند
پوریا عالمی
اولش با رفتنت
چشمانم را مه می گیرد
دور تر که می شوی
باران شروع می شود
چند ساعت بعد
از درد به خود می پیچم
و گردبادی می شوم
که تمام عکس هایت را در آغوش می گیرد و
می بلعد
هوای توست که هر لحظه طوفانی ترم می کند
و من
نگران روزهای آینده ام
دعا کن که خدا
برای نجاتم نوح را بفرستد
چه آشوبیست در دلم
وقتی نمی دانم
در
نبودنم...
به
بودن ِ
چه کسی فکر می کنی...!