-
راستـــی ..
همین حالا كهـــــ وقتـــ خنده و شادیمـــان است بگویــــم ..
اگر روزی بین ماندن و رفتـــــن شك كـــردی,
حتمـــــا برو .. بدون معطلــــی ..
چون نمی بایست كار به شك می رسید كــــه بیندیشی یا نیندیشی ..
___همان لحظه ی شك ,كار تمامــــــــ است___
-
کمرنگ میشوی
ولی فراموشت نمیکنم،
مثل ِ زخمی که بند آمده
امّا جایش محو نمیشود.
-
_________ وقتی نگاه میکنم از جایجای شهـــر
___ داغ تو روشــن است به جای چــــــراغها
______ پایان قصـــــهها همـــه تلــــخ است بعد از این
__ گم میکنند خانهی خود را کلاغهـــا ..
__ جواد زهتاب __
-
از مـــــن گذشتـــــه امــــــــا ..
همــــــه پلـه های دنیا
مـــــرا به یاد دستهای تــــو می اندازند ..
-
تنهــــا جیزی که از ما باقـــی می مـــاند ..
خاطره ایســـت ..
که با آن زندگـــی کرده ایم ..
و در قاب خالی دلمـــان به آن جــــا داده ایم ..
کــاش می شد خاطره را تصویــــر کرد ..
-
در چشمهـــــای من
تو منتظـــــری ..
چــــــراغ را بالا می گیـــــری
تا
شایــــد یكی میان این همـــــه سیاهی
آشناتـــر باشد ..
آب در چشمهای تو حلقــــه بسته استــــ
من فـــرو می ریزمـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
-
اگر کودکیم را
خشونت زمان نمی سایید
احساس می کردم لطافت زندگیم را
و جداییی نمی انداخت بین من و ماه
من و باران من و تمنای روح در کشمکش زندگی
و چقدر جسمم خسته است ازدرخواست نفس
وبه چه سان باید روح و جسمم التیام پیدا کند
در این مخروبه ی غم
چقدر خسته ام
-
حرف کمی نیســــت..
وقتی کسی باشد
که تو را
آنگونــــه دوستـــــ بدارد
که می خواهی
نه میخواهـــــــــد ..
-
می خواهم عمــــرم را
با دست های مهربان تو اندازه بگیــــرم
برگرد!
باور کن
تقصیــــر من نبود
من فـــــقط می خواستـــم
یک دل سیر برای تنهایی هایــــت گریـــــه کنم ..
نمی دانستم گریــــه را دوستــــ نـــداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیـــــــــز لحظـــه های تنهایی منی ..
اگر بیایی
من دلتنگی هایـــــم را بهانـــــه می کنم ..
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفتـــه اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند ..
-
در آسمان ها منتظــــرم باش
بند کفش هایــــم را پروانه ای بستــــه ام ..