دوستان گرامی سلام...
میشه دقت کنید...
این شروع با "د" مربوط به چه شعریست...؟؟؟؟
برقرار باشید
Printable View
دوستان گرامی سلام...
میشه دقت کنید...
این شروع با "د" مربوط به چه شعریست...؟؟؟؟
برقرار باشید
به گمانم شما شعری نوشتید که به" د "ختم میشد و بعد ویرایش کردید.نقل قول:
دوستان گرامی سلام...
میشه دقت کنید...
این شروع با "د" مربوط به چه شعریست...؟؟؟؟
برقرار باشید
وقتی که بی دلیل دوباره هوا گرفتنقل قول:
باران گرفت و اشگ نگاه مرا گرفت
یک لحظه خاطرات به ذهنم مرور شد
باران بدون آمدن تو چرا گرفت؟
با یک نگاه گنگ که معنای تلخ داشت
رفت و غمی بزرگ دلم را فرا گرفت
میخواستم بگویمت ای خوب من نرو
اما درون حنجره من صدا گرفت
او بی دلیل رفت و قضا را بهانه کرد
در دل امید داشتم اما قضا گرفت
تکيه بر دوست مکن
محرم اسرار کسي نيست
ما تجربه کرديم کسي يار کسي نيست
تو را چون خواب و رویا دوست دارم چو عطر پاک گلها دوست دارم
من حقیقت نیستم .......افسانه ام
گر چه سوزد پر........ ولی پروانه ام
فاش می گویم که..... من دیوانه ام
:31:
میشه خدا رو حس کرد
تو لحظه های ساده
تو اضطراب عشق و
گناه بی اراده
هیچ کس نیست ...................................که تقسیم کند در اینجا
درد بی برگی و تنهایی و غربت با من
خواستم پر بزنم............ با تو............... به معراج خیال
آسمان دور شد ...............از روی حسادت با من
از خروشانی امواج نگاهت دیریست
باد نگشوده لبش را........................ به حکایت با من
بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو
بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من
;;;;;;;;;;;;
نماز بي ولاي او عبادتي است بي وضو
به منكر علي بگو نماز خود قضا كند
در سخن با دوستان آهسته باش
تا ندارد دشمن خونخوار گوش
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار
تا نباشد در پس دیوار گوش
شبحی چند شبی آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
دستی که زخم می زند ٬ نا پیداست
اما زخم ٬
عریان تر از طلوع آینه در روز است
شاید که تن به تیغ دوست سپردن
راهی به سوی تست ...
دوستی دیگر ٬ دستی دیگر ٬ و ... زخمی دیگر ...
-----------
عزیز دل :نقل قول:
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
اینجوری قبول نیست ، که هر جای شعرت حرف مورد نظر رو داشت پر رنگش کنی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شعر باید با حرف مورد نظر شروع بشه
باشه
اگه شما اینطور راحتی
همیشه برگ گل زیباست.
همیشه قاصدک تنهاست...
دل من در شب تاریک،
مث غصه ، مث فرداست
رفتمنقل قول:
به همانجا که صدای نفس های عشق
هنوز گهگاه گوش را می نوازد
دیشب بود انگار
آن شب سرد خاطره ها
و تو
که بودی و نبودی
تاب خوردم مثل همیشه
آرام و بی صدا
با طعم حسرت و اشک
و این بار تنها
آه، نازک آرای تن ساق گلی ، که به جانش کشتم و به جان دادمش آب...
ای دریغا به برم می شکند.
در سر خلقان می روی , در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی, آنجا که خیزد نقشها
ای گل تو مرغ نادری , برعکس مرغان می پری
کامد پیامت زان سری, پرها بنه بی پر بیا
ای گل تو اینها دیده ای ,زان بر جهان خندیده ای
زان جامه ها بدریده ای, ای کربز لعلین قبا
از گلشکر مقصود ما, لطف حقست و بود ما
ای بود ما آهن صفت, وی لطف حق آهن ربا
آهن خرد آیینه گر, بر وی نهد زخم شرر
ما را نمی خواهد مگر, خواهم شما را بی شما
هان ای دل مشکین سخن, پایان ندارد این سخن
با کس نیارم گفت من, آنها که می گویی مرا
آید ز هر سو یاد تو ، در کوچه های خاطره.
در خاطرات کهنه ام...
کهنه به عمر این جهان ،دردی فراسوی زمان...
حادثه سبز خیال ، قصه با تو بودن است.با من بمان...
نمیدونم . نازنینم . که کدوم حرف تو رو آزرد
یا کدوم ترانه من . تو رو مثل گلی پژمرد
نمیدونم . نمیدونم . که چی گفتم تو شنیدی
چه خطایی سر زد از من که تو از من دل بریدی
اگه روزی تو نباشی بین ما راهی نباشه
نمیدونم کی میتونه که برام مثل تو باشه
اگه روزی تو نباشی یا بری از من جدا شی
نمیدونم تو میتونی عاشقی دوباره باشی؟
یه روزی مهربون بودی
برام یه همزبون بودی
امید زندگانیم ...
چرا تو بی نشون بودی
می خوام تورو پیدا کنم
ببینمو رها کنم
تو رو با بی وفایات
پیش همه رسوا کنم
در دیده به جای خون آب است مرا
زیرا که بدیدت شتاب است مرا
گویند بخواب تا بخوابش بینی
ای بی خبران چه جای خواب است مرا
از هزار چوب خیزران یکی
در قواره ی عصا شدن نبود
گیرم استخوان به نیش هم کشید
سگ به جوهر هما شدن نبود
از چهل در طلسم قصه ام
هیچ یک برای واشدن نبود
تو در اینه شما شدی ولی
با منت توان ما شدن نبود
آری آشنا شدن هم از نخست
جز به خاطر جدا شدن نبود
سلام.ببخشيد امكان داره اين شكلي كه كنار اسمتون هستو عوض كنيد؟نقل قول:
يه جورايي ته دلم خالي ميشه
مرسي:18:
در تو راه می افتم
و به اندازه ی تمام خیابان ها،
خیس خواهم شد،
از بارانی که قرارمان بود...
برای روزهایم، نقشه ای ندارم که بر باد رود...
بر باد، همین لحظه هاییست که بی تو
خاطره خواهد شد
در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه مي خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله يي بي پناه مي خنديد
شرمناك و پر از نيازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه يي روي سايه يي خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسي روي گونه يي لغزيد
بوسه يي شعله زد ميان دو لب
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه ام روی ز آهن چه کنم ...
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور ودراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رؤیای نادیده ای
تو نوری كه بر سایه تابیده ای
تو یك آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاك تردید باریده ای
تو یك خانه در كوچه زندگی
تو یك كوچه در شهر آزادگی
تو یك شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رؤیا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب
مرا تا تكاپوی دریا ببر
روي بنما و مرا گو كه زجان دل بر گير
پيش شمع آتيش پروانه بجان گو در گير
در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ
بر سر گشته خويش آي و زخاكش بر گير
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
ای گشوده دست یغمای خزان، کنون ببین
سایه! دیگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تیغ هجران است اینجا ، موج موج خون ببین
نه عجب پرده خلقی که بدرّی و بسوزی
چه سزد شب چو نسوزد که فروزد چو تو روزی
من از آن شب که سحر خنده جادوی تو دیدم
همه تن صبح صفت، خنده زدم، خرقه دریدم
من بر نخیزم از سر راه وفای تو
از هستی ام اگر چه بر انگیختند گرد
روزی که جان فدا کنمت باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مَرد
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صدقی از مردن مهراس
مردار بود هر ان کو را نکشند
درساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
هم نوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست