همان مرحله ست این بیابان دور
که گم شد درو لشکر سلم و تور
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو دو جم فرستد پیام
Printable View
همان مرحله ست این بیابان دور
که گم شد درو لشکر سلم و تور
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو دو جم فرستد پیام
می ترسم از خرابی ایمان که می برد
محراب ابــــــــــروی تو حضور نماز من
نفسم از این شهر در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مومنانه نام مرا اواز می کنی.
دلت کبوتر اشتی ست در خون تپیده به بام تلخ
با این همه چه بالاچه بلند پرواز میکنی.
_______________
این شعرا خیلی دوست دارم
یه تــوپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
می زنم زمین هوا می ره
نمـی دونی تا کجا می ره
مـــن این توپو نداشتم
مشقامو خوب نوشتم
بابام بهم عیدی داد
یــه توپ قلقلی داد
یک روزی یک روزگاری حرف بین ما نگاه بود ، عشقا نقاشی می کردیم
نقش ما خورشید و ماه بود ، بعد از اون واژه نوشتیم جملمون ستاره چین بود
مثل دریا آبی بودیم ، معنی زندگی این بود
دستهایم خالی است
پیش از این
دل من پر از شور
دل من از غم دور
قلب من خانه نور
لیک حالا
دل من پر درد است
رنگ رخسارم زرد است
قلب من بس سرد است
دستهایم خالی است...
تو را دیگر نمی خواهم نگو نگو دیوانه می باشم
که دیگر خانه ات همچون مسافرخانه می باشد
دستانت را پر مهر كردي تا فراموش نشوي
قلبت را به ياران سپيد دادي تا فراموش نشوي
قضاوت سرنوشت را عدالت كردي
آخرين بار مرگ را زندگي كردي
هدايت را پناه بي پناهان كردي
عشق را راز نيت هر خانه كردي
چه درسها بر من آموختي هست در خاطرم
براي آخرين بار نفس مي ماند در خاطرم
منو بشناسو باورم کن که خستم خیلی خستم اما هستم
تو ایمان نشد الوده دستم
من به دنیا دل نبستم