● بـگـذر تـــابـســتـــاטּ . . .
حـ ــآلـَـم. . .
بــا تـــو خـــوبـــ نـمـ ــے شَـــوَد . . .
پــآیــیــز . . .
چـــﮧ خــــوب ڪــﮧ در راهــــ ـی
.
.
.
● غُــروب آخـــریـــن جــمـعه ی تـابســـتان /
با تشکر مهران...
Printable View
● بـگـذر تـــابـســتـــاטּ . . .
حـ ــآلـَـم. . .
بــا تـــو خـــوبـــ نـمـ ــے شَـــوَد . . .
پــآیــیــز . . .
چـــﮧ خــــوب ڪــﮧ در راهــــ ـی
.
.
.
● غُــروب آخـــریـــن جــمـعه ی تـابســـتان /
با تشکر مهران...
چه غریب ماندی ای دل، نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
سحرم کشیده خنجر، که چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری ............
شبها در خود
مچاله می شوم
سر جایم غلت می خورم
پاهایم ضعف می رود
بالشتم را این رو و آن رو می کنم
چند ساعت یکبار در یخچال را وا می کنم
بی دلیل موبالیم را چک می کنم
بغض می کنم
بعضی اوقات گریه می کنم
پنجره را وا می کنم
شاید چراغ خانه ای روشن باشد
همه خوابند
صدای ضعیف بوق ماشینی از دور می آید
کلافه ام
کلافه
کلافه
کلافم بدون تو گره خورده است.
لحظاتی هست,
استخوانهای اشیا میپوسد,
و فرسودگی از در و دیوار میبارد.
لحظاتی هست,
نه آواز گنجشک فروردین,
نه صدای صمیمی از آن طرف سیم,
و نه نگاهِ مادر در قاب قانعت نمیکند.
زندگی قانعت نمیکند,
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری...
تنهايـی...
تاوان همـه خوش بينی هایی است
کـه بـه دنيا و آدمهای اين روزها داشتم...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پاییزرا ساده منگر...............
پاییزدرست است که..................
اتحاد جنون امیز برگ است با نور...............
اما خوب که گوش کنی...................
صدای خش خش برگهارا میشنوی...............
که چقدر غم بار و سخت است ! ..................
پاییز درست است که..................
هربرگش عاشقانه برگی ست که...............
همرنگ خورشید شده است اما.................
به اجبار،رخت بر بستن.................
از آن خانه ی پا بر جا چه سخت است !!..................
کسی یادی نخواهد کرد ..................
که این برگها اگر آرام شکستند ،................
صدای زندگی را کوک کردند ،................
اگر تنها به هر سازی ...............
به هر سویی گذشتند ،................
صدای تلخ نا امیدی را ..................
پشت قلب خفته ای در هم شکستند!!..
صدای پای تو در گوش کوچه ها جاری ست
و گریه آخر این ماجرای تکراری ست
نه شب شده ست ـ که مهتاب بیش و کم بزند ـ
نه قصّه است ـ که باران به صورتم بزند ! ـ
زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده
و هیچ چیز از این روزگار کم نشده !
همان که بود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب
همین که هست : همین آسمان و جنگل و آب !
ببین که تیغ تو بر استخوان نخورده عزیز
ببین که رفتی و دنیا تکان نخورده عزیز !
حامد ابراهیم پور
حالا دیگر
یک خط در میان گریه میکنم،
حالا دیگر
شانههایم صبورتر شدهاند
و با هر تلنگری که گریه میزند
بیجهت نمیلرزند!
انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهای
از چشمهایم نمیافتد
و پاییزِ من
اتفاق زردیست
که میتواند
ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد!
حالا تو هی به من بگو
بهار میآید...
نسترن وثوقی
گاهی عمر تلف میشود ؛
به پای یک احساس ….
گاهی احساس تلف میشود ؛
به پای عمر !
و چه عذابی میکشد ،
کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
هم احساسش ........
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نگرانت شدم
نکند
تنهايي
دلتنگي
دوري
خسته ات کند ...
دلتنگ که شدي
پيش خودم برگرد ...
قطارم
مثل یک بغضِ آهنین
هر غروبِ جمعه
درست روی گلوگاهِ من ترمز میکند
ایستگاهی متروک
بی هیچ مسافری
و قطاری که بی عشق
نه پایِ کندن دارد
نه جانِ ماندن..
هر غروبِ جمعه
قطارم سوت میکشد
من... دود میشوم