مي توني از ياد من خودتُ رها كني
مثل گريه تو خودت منٌ بي صدا كني
مي توني دل بسپري به فراموشيِ من
رنگ حاشا بزني به غم تنها شدن
اما در خاطر تو من موندگارم نازنين
تا غروب اين زمين تا طلوع واپسين
Printable View
مي توني از ياد من خودتُ رها كني
مثل گريه تو خودت منٌ بي صدا كني
مي توني دل بسپري به فراموشيِ من
رنگ حاشا بزني به غم تنها شدن
اما در خاطر تو من موندگارم نازنين
تا غروب اين زمين تا طلوع واپسين
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند تشست
کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
دیگه نه غروب پاییز
رو تن لخت خیابون
من به یاد تو نشستم
زیر قطرهای بارون
واسه من فرقی نداره
وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگیه این خاک
توی لحظه هام میشینه
-----------------------------------
هنا خانوم دل من
یه جای قصه انگار
منتظر شما بود
پشت در باغ بهار
اون همه آه و انتظار
بخاطر شما بود
دوست عزیز : نمیتونی با شعر خودت مشاعره کنینقل قول:
هنا خانوم دل من
یه جای قصه انگار
منتظر شما بود
پشت در باغ بهار
اون همه آه و انتظار
بخاطر شما بود
============
درخت کرم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او
گر امیدواری کزو برخوری
بمنت منه اره بر پای او
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست ؟ از این افتاده تر کا کونم ای دوست ؟
غزل های نظامی بر تو خوانم نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست
عزیز اون منباب این بود که حرف د برگرده که اگه حال کردی با د ادامه بدی !نقل قول:
--------------------------------------------------
الان چی شد باید با ت ادامه بدیم یا و .........
این دوستمون با ن ادامه داده از کجا آورده این ن رو ؟!!
-------------------------------------------------
شما باید و بدی
واشده گل صبا
از نسيم تا دريا
ميخوام بگم اي خدا
مرحم عشقي بردار و بيا پارسا رادمنش
امشب غزال مست خيالم به دام توست
امشب دل شکسته من هم کلام توست
امشب لبان خشک منٍ خسته از فراق
مجنون جرعه جرعه معجون جام توست
تا اخر دنیا میرم به دیدن خدا میرم
میرم به جنگ سر نوشت برات میسازم یه بهشت
تا به كی دور از تو در خود سوختن
چشم بر راه نسیمت دوختن
یا جنون كن راه خود را باز كن
یا مرا آماده پرواز كن
نه تو را به هیچ چیز
نه رویای ناشناخته خوشدلی
نه صدای فراموش شده خوشبختی
عوض نمی كنم
ای خلوت بی صدا كه مرا باور می كنی
مرا رقص كلامی
باقی نمانده است
تا سرود خوش دلدادگی بخوانم برایت
و اینك
در استانه ی این قلب در به در
پیوسته تو را ارزو می كنم
ای یگانه سرود اعتماد و سعادت
اس ام اس میخواهم09179184938
تا ره غفلت سپرد پاي تو
دام بود جاي تو اي واي تو
وقتی بیای حضور تو صدای بارون تو شباس
فصل دوباره دیدنت رهایی پرنده هاس
دربدری جاده ها پر از به تو رسیدنه
حتی تو قلب پاییزم فصل شکفتن منه
هوای کوی تو از سر نمیرود آری
غریب را دل سر گشته در وطن باشد
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند
انگار سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند
ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دلم
بی ارزو عاشق شدم
با ان همه ازادگی
بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود بازم رهاند
دلم کرده امشب هوای شراب
شرابی که از جان برآرد خروش
شرابی که بینم در آن رقص مرگ
شرابی که هرگز نیابم به هوش
شادی مجلسيان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
ستاره های گمشده
هر شب من هزار هزار
اما همیشگی تویی
ستاره ی دنباله دار
یکی نمونده از هزار
-------------------
ای آخرین , تنها ترین آواره ی عاشق
هر شب عمرم همراه با من ستاره ی عاشق
:11: ......................................:1:
راهب بهار هلال لاله را درک کرد
عقرب برقع از رخ گشود
قمر از رمق افتاد
در اول ربیع الاخر قمر در عقرب
هنوز
زور حرف روز است
و جنگ را گنج می دانند
تا بازار مرگ را گرم نگهدارند
وقتی که عرف فرع می شود
باید شرع را در عرش جست
هنوز هم
زمستان درس سرد خود را مرور می کند
و یک خرس سرخ
زاغ سیاه غاز را چوب می زند
ترسوها موش را شوم می دانند
و مار را رام می خواهند
بدا به حال ادب
هنوز هم تنها کلام مالک سرزمین شعر است
در تورم مروت
خدا در حور روح می دمد تا آدمی شود
اما آدمی
آه آدمی
فقط یک همهمه است
در انعکاس صدای خویش
بیا تا از کاخ خک برخیزیم
و با رود دور شویم
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها...
امــــــــــــــروز که محتــــاج تــو ام
جای تو خالیســـــــــت
فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست !
در من نفسی نیست , درخانه کسی نیست !
--------------------------------------------
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما ......
تن رود همهمه آب
من پر از وسوسه خواب
واسه روياي رسيدن
من بي حوصله بي تاب
ميون باور و ترديد
ميون عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت
با تو هر لحظه يه دنيا....
او صفیری که ز خاموشی ِشب میشنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو میبینم
چون به نوروز کُنَد پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو میبینم
ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجهی قهرش به گلو میبینم
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهریار اینهمه زان راز مگو میبینم
مادر نگاه خسته وتاریكت
بامن هزارگونه سخن دارد
با صدزبان به گوش دلم گوید
رنجی كه خاطر تو به من دارد
دلِ چون تنور خواهد سخنانِ پخته لیکن
نه همه تنور سوز ِدلِ شهریار دارد
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
حس نفست، گرمی سرمای من است
لمس بدنت،وسعت گرمای من است
این روشنی چشم پر از رِوًيايت
فانوس غزل نمای شبهای من است
تو همیشه وسوسه ام میکنی که بنویسم...
تو به بهانه عشق!
تو به بهانه برگشتن!
نوشتن همیشه وسوسه ام میکنه که عاشق بشم...
نوشتن از تو!
نوشتن از عشق!
عشق همیشه وسوسه ام میکنه که بر گردم...
عشق به تو!
عشق به نوشتن!
نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدایا بر مگردان این بلای آسمانی را
دل بسی خون بکف اورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
در سر خلقان می روی , در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی, آنجا که خیزد نقشها
الا یا ایها الطلاب ناشی
علیکم بالمتون لا بالحواشی!