گـــــــــــــاهی لال مـــــــــــــیشود آدم ....
حـــــــــــــــــرف دارد !
ولــــــــــــــــــــی ....
کـــــــــــــــــلمه نــــــــــــــــدارد ... !!!
گــــــــــــاهی حرفــــــــهای آدم درد دارد
صــــــــــــدا نـــــــــــــــــدارد.
Printable View
گـــــــــــــاهی لال مـــــــــــــیشود آدم ....
حـــــــــــــــــرف دارد !
ولــــــــــــــــــــی ....
کـــــــــــــــــلمه نــــــــــــــــدارد ... !!!
گــــــــــــاهی حرفــــــــهای آدم درد دارد
صــــــــــــدا نـــــــــــــــــدارد.
گفته بودم میکشم ات آخر ....
امروز ...
دم غروب ...
وقت اذان ...
دلم را با اشک آب دادم
رو به قبله خواباندمش
یک ... دو ... سه ...
تمام شد ...
دیگر بهانه ات را نمی گیرد ...
شبـــ ها به یاد تو تا صـــبح تبسمی
بر لب بماند و بر جان زند ضمیـــــر
▫▫▫
حتی اگر فرشـــته ی مرگ نیمه شبـــ
جانم بگیرد و بی تو شوم ضمیــر
▫▫▫
این دل ضمیــــر توستـــ که بر جان بمانده استـــ
حتی بدون بوی تو بر دل نهد ضمـــیـر
دم از بازی حکم میزنی !
دم از حکم دل میزنی !
پس به زبان “قمار” برایت میگویم !
قمار زندگی را به کسی باختم که “تک” “دل” را با “خشت” برید !
باخت زیبایی بود!
یاد گرفتم به دل ، “دل” نبندم
یاد گرفتم از روی “دل” حکم نکنم
دل را باید بر زد جایش سنگ ریخت که با خشت تک بری نکنند...
در کمین اندوه هستم
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کردهام
که بر چهره ام میتابید
زخمهای من دهان گشودهاند
همهی روزگار پر از
اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبان بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
تنهایم نگذار
تنها می شوی
نشنیده ای که میگن:یه دست صدا نداره
بیا با هم فریاد شویم
پر و سـرشـار شده ای از همه آدمــها
مــن به مانند تو سـرشـارم، مــن
مــن به مانند تــو در این بــیـغوله
خسته ام از همه ی آدمــها
مــن به مانند تــو تــنهایم، مــن
مــن به مانند تــو دنبال صداقــت می گردم
مــن به تکرار صداهای غـریـب
مــن به این روزنه ها حـسـاسـم
تــو از افق مــهــر و مــحـبـت آیی
از همان روزنه که مــن می خواهم
از همان تیکای مهاجر قــلــبـم
مــن به مانند تــو می گذرم از همه ی ســرناها
تــو به مانند سلطان خوبان دلــم
تــو به هر طور دلــت خواست بــیــا
پیراهن صبوری
بر تن توانم زار میزند !!
کارد در استخوان ..
جان در پیچ و تاب ..
بی طاقتی هایم را دریاب !
آه
غربت با من همان کار را میکند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد
پیراهنم بی تو آه
سرم بی تو آه
دستم بی تو آه ....
"زنده یاد رضا بروسان"
پ.ن :
من بی تو آه
شبها بدون آغوشت آه
زندگی بدون یادت آه
ای کاش فرصتی بود حتی برای یک بار
با تو نفس کشیدن میشد دوباره تکرار
ای کاش می شد امروز در چشم تو غزل خواند
بار دیگر تو را دید نام تو را عشق خواند
ای کاش زندگی رو از هم نمیگرفتیم
از زنده مردن خویش ماتم نمیگرفتیم
هرگز نگو که این درد تقدیر ناگزیر است
دیروزمان که مرده فردایمان چه دیر است
با تو شدم من آباد، دستان تو مرا ساخت
مشکل ز دستم آورد اما به هیچ مرا باخت
بس کن نزن تبر را بر شاخه ام که خسته ام
این زخم اولین بود یا زخم آخرین است؟