به جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمد
بسا شکست که با افسر شهی آورد
شور
Printable View
به جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمد
بسا شکست که با افسر شهی آورد
شور
مگر ای عقل تو بر من همه وسواس میریزی
مگر ای ابر تو بر من شراب شور میباری
عاقل
فتنه بر پا كردي اي دل
من رو رسوا كردي اي دل
ميدونم تو ديگه عاقل نميشي
تو ديگه براي من دل نیمیشی
آهو
سرمست و دوان آهويي بديدم
تراشيده تنـي همتـايش نديدم
با ميل و غريـزه سويـش برفتم
لبخندي برقلب زمهرش بكشتم
مهمونی
گلای ناز شمعدونی
همش می گن نمیمونی
خسته شدی از این خونه
می خوای بری به مهموني
خیانت
دلم هر شب به دزدی و خیانت
ز لعل بار سلطان وش گرفتست
خصم
گفتمت جان به بوسهای بستان
گفتی ار خصم بوسه بستاند
بستدی جان و بوسه میندهی
این حدیثت بدان نمیماند
رخسار
گر به رخسار چو ماهت صنما مینگرم
به حقیقت اثر لطف خدا مینگرم
لطف
لطف تو از حد برون، حسن تویی منتهاست
پیش تو نوش روان، درد تو درمان ماست
عتیقه
خطّی دارم همیشه در دسترس است
یک دانۀ آن برای ده پشت بس است
این خط چوکنه همیشه همراه من است
چون سنگ بزرگ بر سر راه من است
خطی پلم است و زیر صفر و فابریک
مانند خودم عتيقه است و آنتیک
خودکار