یا رب مددی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهانمش از بند ملامت
Printable View
یا رب مددی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهانمش از بند ملامت
تویی خورشید وز تو گرم عالم ........ یکی تابش بر آه سرد من نه
چو مهره توست مهر جمله دلها ......... بر این نطع هوای نرد من نه
مولانا . ديوان شمس
اگردورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست
وفا آن است که نامت را همیشه بر زبان دارم
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس ....... ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی درآیی تا میان دستی و پایی میزدم ........ اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
شيخ سعدي رحمه الله عليه
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
دلم را شبی در حضورم شکستی
نه آینه، حتی غرورم شکستی
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
در میخانه بستهاند دگر
افتتح یا مفتح الابواب
به دریای غم هچو نورم شکستی
فتادمت شبی در مسیر نگاهت
تو که نازی و بالا دلربایی
تو که بی سرمه چشمون سرمه سایی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی
به مو گویی که سرگردون چرایی؟