عکســـــت را نگــــاه میکنــــم آخ کــــه ایــــن عکـــس پیـــر نمیشـــود
امــــــا....
پیـــــــرم میکنــــد !!
Printable View
عکســـــت را نگــــاه میکنــــم آخ کــــه ایــــن عکـــس پیـــر نمیشـــود
امــــــا....
پیـــــــرم میکنــــد !!
هر چه میگویم ز تو شعری است در دیوان من
هر خیالت می شود غم در دل ویران من
می کنم یادی از آن ایام یاری دلبری
می شود اشکم روان دل می شود زندان من
یاد آن لعل لب خندان تو در خاطرم
می فشاند خون دل در دیده گریان من
ایزد همی داند غمم
عاقبت اشکم عیان سازد غم پنهان من
ساغر و پیمان من خون شد از آن مینای غم
خون خورم هرگز نیافتد ساغر و پیمان من
غم شده ساکن در این دل زان فراق
یاربم یارم بگردان بر دل ویران من
آدم که غمــگيــــن می شود
خودش را جــــــدا می کند از جمع
که مبـــــادا آسيبی به خــــوشی های ديگران بزند . . .
مورد فـــرامــــوشــی قرار می گيرد و تنـهــــا تر و تنــهـــــا تر می شود
...
آنچنان در تنــهـــــايی خود غـــــرق می شود که ديگـــــر با هيـــــچ تلنگری بر نمی خيزد.
و اين آغاز تلـــــــــــــخ يکـــــــ پــايــان است . . .
.
.
.
.
بگو تو هـم دلــتــنگ مـی شوی گـ ـاهــ ـے . .
دلــم اُمــید واهــ ـی مـی خواهد، بـرای زنـده مــآندن . . !!
با تشکر مهران...
کم کم ، کم می شوم از احساس عاشقی
خلوت کرده ایم " من و خودم "
می دانم آرام می شوم از تنهایی
پیداست این باااااااار ....
به خودم دل داده ام !!
اَمون بده ! عزیز !
بذار بچرخم تو زیتونْزارِ چشات !
خندههام همچی نخْنما شُدن ،
که دیگه نمیشه به صورتم بَندِشون کرد !
فقط تویی که میتونی دوباره نونَوارشون کنی !
زندهگیم تو تاریکیُ تنهایی گُذشت !
نه رفیقی که دِلُ فَکش یکی باشه ،
نه کسی که بپُرسه:
اون دِلِ خالْکوبی شُدهی رو بازوتُ کی با کمون ناکار کرده؟
.
.
این تارُ که میبینی، از روزی که دُنیا اومدم باهام بوده !
تمومِ آهنگامُ با چشِ بسته میزنه !
ولی اونقدِ دوست دارم که اگه برف بیادُ از سرما بِلَرزی ،
میسوزونمشُ باهاش آتیشُ بَرات علو میدم !
حالا دِل بده به این صدا ،
این صدای کتک خورده
که تیکه تیکهی زندهگیشُ
واسه خاطرِ یه نگاهِ نازِ تو مُرده ،
.............................. مُرده
...............................مُرده...
اَمون بده ! عزیز !
بذار بچرخم تو زیتونْزارِ چشات !
عاشقی کردم
باختم
زندگی می کنم
باشم .....
خسته ام از
"او"
تنها ضمیر غایبی که مدام در
من
حاضر است . . .
اینجا دوباره راه افتاد...؟!...
شنيــده بودم كه خاك سرد است
ايـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا
ســـرد است،
كه زنــده زنــده فراموش مي كنيــم يكديگـــر را
.
.
از راهی که با هم آمده بودیم
تنها برگشت
وبه من گفت : رفیق نیمه راه!!!
.
.