بي تو
نه بوي خاك نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسكينم
چرا صدايم كردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي
نشان به آن نشان
كه دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
Printable View
بي تو
نه بوي خاك نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسكينم
چرا صدايم كردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي
نشان به آن نشان
كه دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
دلتنگي :
لب دريا ميشينم
يه قلم تودستمه
يه كاغذ ميگيرم
وقلبمم تو مشتمه
مي نويسم كه سلام
مينويسم كه منم
من همونم كه ميمردي واسه من تويه نگاه
من همونم كه تو اول شدي عاشق چشاش
من همونم كه ميگفتي ميمونم هميشه باش
چرا باور ندارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا يادم نمياد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا حرفات توي ذهنم نمياد؟؟
اومدم بپرسم وبعدش برم!
اومدم بگم چرا؟؟؟ چرا يادم نمياد؟؟؟
ولي انگار قلب من ميدونه چرا!!!!!
چون كه عاشق نبودي
چون كه عشقت هوسه
تو مي خواستي يكي همراهت باشه وهمش بگه به عشقت ميرسه!
روزي كه بهم بگي دوست دارم/باور بكن/برگرد كنارم
من ديگه باور ندارم
حتي اينو كه يه روزي تو بودي همه كس و كارم
آخرش خدا نگهدار! ميبينم تو را يه روزي و برو به اميد ديدار!
( فريدون مشيري)
.
شبي غروب مي كنم كنار چشمهاي تو
وبي گناه مي روم به دار چشمهاي تو
من از تمام عاشقي به اين بسنده مي كنم
كه يك دقيقه سر كنم كنار چشمهاي تو
دیر زمانیست نخوابیده ام
با دل بیدار تو را دیده ام
حال مرا نوبت پرواز شد
هر نفسم نقطه آغاز شد
باور دنیایی دل بسته شد
این دل دلسوخته وارسته شد
ساقی من جام شبم بر گرفت
قصه مستی من از سر گرفت
شب شد و وقت سحر و باده شد
ساقی من آمد و آماده شد
ساز سحر دست نوازش گرفت
یاد تو با من سر سازش گرفت
شبنم اشک است که نم می زند
از تو و از یاد تو دم می زند
این چه سکوتی است مرا می برد
این چه مطاعی است مرا می خرد
این شب و این باور و این بال چیست
این دم و این ناله و رفتار چیست
کیست چنین می بردم سوی دوست
می کشدم هر طرفی بوی دوست
وای که این عطر حضور تو بود
عطر تو شاید ز عبور تو بود
دیر زمانیست نخوابیده ام
با دل بیدار تو را دیده ام
با ياد چشم هاي تو خوب است خواب من
از ابـرهـا كنــــــاره بگــــير آفتـــــــاب من
رو بر كدام قبله به چشم تو مي رســـم؟
چيــزي بگـو پيــــــــامـبـر بـــي كتاب من
چشم تو را كجاي جهان جستجو كنــــم؟
پايان بده به تاب و تب بي حســـــاب من
دور از شمايل تو چنـــــانم كه روز و شب
خنـــديده اند خلــق به حال خــــراب من
از تشنگـي هــــــلاك شـدم، ساقيـا بيا
چيزي نمــــــانده از قدح پر شــــراب من
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
هر روز بی تو
روز مبادا است
.
به نام سرفصل همه نامهها
چه آنهايي كه نوشته شدند
و چه آنهائي كه سپيد ماندند
تا كاغذها سياه نشوند.
يك سلام پر رنگ و چند نقطه چين …
به علامت جوابهايي كه هرگز ندادي
و يك دقيقه سكوت!
به احترام تمام لحظه هايي كه در انتظار پاسخ تو مردند.
فرض كه دلت نخواست!
به فرض كه حوصله ات نيامد!
به فرض كه لايقش نبودم!
فرض كه دوستم نداري!
نه خودم نه نامه هايم را!!!
اين خودش قانع كننده ترين دليل دنياست.
بي دليلي هم خودش كلي دليل ست.
لااقل مي گفتي:
«اين هم كه جوابي ننويسند جوابي ست»
دريغ از همين حرف
چه مي شود كرد
توئي و عزيز كرده اين دل رسواي سرگردان خودم،
چه كارش كنم
جواب هم ندهي بهانه ات را مي گيرد
بگذريم …
حوالي همين روزهاي پژمرده نيامدنت
انگار كسي از آسمان به من گفت
شايد اين عزيز كرده دلت شعر به دل مخملي اش نمي نشيند!
حق بعد از تو با اوست
اين بار ديگر شعر نمي نويسم
نامه هايي را برايت مي نويسم
كه در تنهايي پاييزي ام براي خودم نوشتم
و براي تو پاره كردم.
حقيقتش فكر مي كردم
اگر مي خواست
از اين زبان خوشت بيايد
حرفهاي عادي خودم را بيشتر دوست داشتی
كه نداري
حالا چاره اي نيست،
اين را هم امتحان مي كنم.
راستي به دل نگير
بين نامه هايي كه پاره كردم
اسم تو هميشه با چند كلام قبل و بعدش سالم و دست نخوره ماند و
حالا هم از روي همان اسم خودت
نامه هاي تكه تكه شده را كنار هم چيدم
و برايت نوشتم
اين بار هم اگر به دلت ننشت
فكر ديگري مي كنم
شايد هم دفعه بعد
به سبك آدم هاي آن طرف تاريخ حرفهايم را برايت نقاشي كردم.
خدا را چه ديدي
شايد پسنديدي
خوب ديگر وقت چشمهاي روشن نازت را زياد گرفتم
بگو به روشني خودشان كدري لهجه اين ليلی آواره را ببخشند.
ممنون كه هميشه ناخواسته كمكم مي كنی
چه خودت،
چه اسم قشنگت،
چه سفرت،
چه نيامدنت
و اين بار هم بي جوابيت
كه كانون از هم پاشيده نامه هاي پاره پاره ام را به هم پيوند زد،
تاريخ نمي زنم
هر وقت كه تو ممكن است حوصله مهربانيت بيشتر باشد.
حرف آخر اينكه زيبا،
بي تقصير پروانه ات مي مانم
و براي تو مي نويسم
تو عزيزي،
چه بهاري باشي،
چه تابستاني،
چه پاييزي
دلت نسوزد،
نگو چه لحن غم انگيزی
راست مي گويم
كه عزيزي،
حتي اگر اينها را هم مثل بقيه فراموش كنی
و دور بريزي
كسي كه هم بي تو مي ميرد
و هم براي تو.
من، میز قهوهخانه و چایی که مدتیست...
َ
هی فکر میکنم به شمایی که مدتیست...
«یک لنگه کفش» مانده به جا از من و تویی
در جستجوی «سیندرلایی» که مدتیست...
با هر صدای قلب، تو تکرار میشود
ها! گوش کن به این اُپرایی که مدتی است...
هر روز سرفه میکنم اندوه شعر را
آلوده است بیتو هوایی که مدتیست...
...
دیگر کلافه میشوم و دست میکشم
از این ردیف و قافیههایی که مدتیست...
کاغذ مچاله میشود و داد میزنم:
آقا! چه شد سفارش چایی که مدتیست...
به يادگار نوشتم خطي ز دلتنگي
ديگر به خلوت لحظه هايم عاشقانه قدم نمي گذاري
ديگر آمدنت در خيالم آنقدر گنگ است كه نمي بينمت
سنگيني نگاهت را مدتهاست كه حس نكردم
من مبهوت مانده ام كه چگونه اين همه زمان را صبورانه گذرانده اي
من نگاه ملتمسم را در اين واژه ها پر كرده ام كه شايد...
ديگر زبانم از گفتن جملات هراسيده است
و دستهايم بيش از هر زمان ديگر نام تو را قلم ميزنند
و در اين سايه سار خيال با زيباترين رنگها چشمهايت را به تصوير ميكشم
نگاهت را جادويي ميكنم كه شايد با ديدن تصوير چشمانت جادو شوي
تا به حال نوشته بودم؟
به گمانم نه
پس اين بار مينويسم كه :
دست نوشته هايت سر خوشي را به قلبم هديه مي كنند
مي خواهمت هنوز؟
گاه چنان آشفته و گنگ ميشوم كه ترديد در باورهايم ريشه مي دواند
اما باز هم در آخرين لحظه ها تكرار ميكنم كه حتي اگر چشمانت بيگانه بنگرند
مي خوانمت هنوز حتي اگر دستانت مرا جستجو نكنند
هيچ باراني قادر نخواهد بود تو را از كوچه انديشه هايم بشويد
و اينها براي يك عمر سرخوش بودن و شيدايي كردن كافيست
به گمانم در وراي اين كلمات مي خواستم بگويم كه:
""دلتنگت شده ام به همين سادگي""
تصویرت را در آب دیدم
تو رفتی
من به دنبال رودخانه راه افتادم .....