تو که رفتی وفا نکردی
نگهی سوی ما نکردی
به یاری شکستگان چرا نیایی
چه بی وفا چه بی وفا
چه بی وفایی
Printable View
تو که رفتی وفا نکردی
نگهی سوی ما نکردی
به یاری شکستگان چرا نیایی
چه بی وفا چه بی وفا
چه بی وفایی
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار
یاران شنیدهام که بیابان گرفتهاند
بیطاقت از ملامت خلق و جفای یار
من ره نمیبرم مگر آن جا که کوی دوست
من سر نمینهم مگر آن جا که پای یار
گفتی هوای باغ در ایام گل خوشست
ما را به در نمیرود از سر هوای یار
بستان بی مشاهده دیدن مجاهدست
ور صد درخت گل بنشانی به جای یار
ای باد اگر به گلشن روحانیان روی
یار قدیم را برسانی دعای یار
ما را از درد عشق تو با کس حدیث نیست
هم پیش یار گفته شود ماجرای یار
هر کس میان جمعی و سعدی و گوشهای
بیگانه باشد از همه خلق آشنای یار
((سعدي))
رهزن دهر نخفته است مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس می بازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خمارین
پیداست از این شیوه که مست است شرابت ...
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل حویش را مسوز
کزسر صدق می کند شب همه شب دعای تو
ور چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست
من رخ زرد به خونابه منقش دارم
من چون خیال رویت جانانه خواب می بینم
کز خواب می نبینید چشم بجز خیالی
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
يک شب آتش در نيستاني فتاد
سوخت چون اشکي که بر جاني فتاد
شعله تا سرگرم کار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
ني به آتش گفت:
کين آشوب چيست؟
مر تو را زين سوختن مطلوب چيست؟
گفت آتش بي سبب نفروختم
دعوي بي معنيت را سوختم
زانکه مي گفتي نيم با صد نمود
همچنان در بند خود بودي که بود
مرد را دردي اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
تو نسیم خوش نفسی
من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی
من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما
من از خودم دورم
چو قطره از دریا
من از تو مهجورم
می خواستم بگویمت آیا
شنیده ای
حرفی که از نگاه عاشق من
در تو جاری است؟
آیا شنیده ای که
هزاران نوشته ام
از ناشنیده های تو و
دردهای خود ؟
پاسخ به نامه های من آیا نمی دهی؟
نه ، نه
باور نمی کنم
که تو هم مثل دیگران
سبزی سبزه های دلم را لگد کنی