کجایی مرگ؟ چرا دیگر سراغ از من نمی گیری؟
کجایی مرگ؟ مگـــر از مـن گــریزانی؟
چنان دلشوره دارم من،چنان دلتنگ دیدارم!
که گویی آسمان هم از حضورم شکوه ها دارد!
دل من خواب می خواهد کمـے آرامش مـطلق!
بیا ای مرگ،بیا از غـــــم رهـــایم کن...
Printable View
کجایی مرگ؟ چرا دیگر سراغ از من نمی گیری؟
کجایی مرگ؟ مگـــر از مـن گــریزانی؟
چنان دلشوره دارم من،چنان دلتنگ دیدارم!
که گویی آسمان هم از حضورم شکوه ها دارد!
دل من خواب می خواهد کمـے آرامش مـطلق!
بیا ای مرگ،بیا از غـــــم رهـــایم کن...
تنهایی یعنی تهمت نا روا
تنهایی یعنی تو جاده بدون مقصد
تنهایی یعنی نداشتن سنگ صبور
تنهایی یعنی حسرت قدم زدن دو نفره
تنهایی یعنی موقع درد فریاد زدن
تنهایی یعنی اشک بی صدا
تنهایی یعنی خسته اما بدون تکیه گاه
تنهایی یعنی حسرت دیدن چشم نگران
تنهایی یعنی حسرت شنیدن صدای اشنا
تنهایی یعنی حسرت دیدن چشمان منتظر
تنهایی یعنی حسرت شنیدن صدای نگران
تنهایی یعنی حسرت یه اغوش
تنهایی یعنی حسرت دستاش
تنهایی یعنی حسرت نگاهش
تنهایی یعنی حسرت گذشته
تنهایی یعنی زندگی با خاطرات
تنهایی یعنی بغض خورده شد
تنهایی یعنی نگاه به اسمون
تنهایی یعنی در دل با ماه
تنهایی یعنی تکیه به دیوار
تنهایی یعنی موبایل بدون کانتکت
تنهایی یعنی لحظه های بدون ارامش
تنهایی یعنی زخم خوردن از ادم ها
تنهایی یعنی درد بدون مسکن
تنهایی یعنی نگاه کردن عکس
تنهایی یعنی گوش کردن صدای ضبط شده
تنهایی رو فقط یه ادم تنها میفمه
.
.
تنهایی یعنی من
خدایا
آنانکه با هزار دلیل زندگی می کنند، نمی توانند با یک دلیل بمیرند!
ولی آنهایی که با یک دلیل زندگی می کنند با همان یک دلیل نیز می میرند!
تمام روز،تمام روز
رها شده،رها شده
چون لاشه ای بر آب
به سوی سهمناک ترین صخره پیش میرفتم
به سوی ژرفناک ترین غارهای دریایی
و گوشتخوارترین ماهیان
و مهره های نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند
نمیتوانستم،دیگر نمیتوانستم
صدای پایم از انکار راه برمیخاست
و یاسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار
آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت
با دلم میگفت:نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی
نمیخواستم… مدایح بیصله
======================
نمیخواستم نامِ چنگیز را بدانم
نمیخواستم نامِ نادر را بدانم
نامِ شاهان را
محمدِ خواجه و تیمورِ لنگ،
نامِ خِفَتدهندگان را نمیخواستم و
خِفَتچشندگان را.
میخواستم نامِ تو را بدانم.
و تنها نامی را که میخواستم
ندانستم.
۱۳۶۳
کسی جان مرا گرفت
که هر روز ادعای
بی من زنده نبودن می کرد ....
گورستان پیر گرسنه بود
و درختان جوان کودی می جستند
ماجرا همه این است
آری
ورنه
نوسان مردان و گهواره ها
به جز بهانه ای
نیست
-شاملو
بر تپه ای نشسته ام
بهمن کوچک دود می کنم.
یعنی تنهایم
یعنی نام هیچکس در دهانم نیست
و اندوه را
مثل عینکی دودی
بر چشم گذاشته ام
باید بروم
این بهمن کوچک را ترک کنم
اسفند را
بهار را هم...
نه با مرگ
که چیز مسخره ای است...
آن راهِ کوچک
که بعد از درخت ها لخت می شود
هوسِ بیشتری دارد...
می گویند : سـاده نیست . . .
گذشتن از كسى كه گذشته هایت را ساخته و آینده ات را ویران كـرده ...!!!
امـا من گذشتم
رویـآهـآیــم رآ بــﮧ مـלּ بــدهـکـآرے!!
مـرآ اَز شـآهـزادگـے بـﮧ آوارگـے کـشآنـدے !!
برگــرد ...
مـیخوآهــم مـردآنـگے اتـ را نـقض کـنــم !