در اين زمانه ي عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتي دادند
كه از معاشقه ي سرو و قمري و لاله
سرودها بسرايند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشي كه بخواند ؟
تو مي روي كه بماند ؟
كه بر نهالك بي برگ ما ترانه بخواند ؟
Printable View
در اين زمانه ي عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتي دادند
كه از معاشقه ي سرو و قمري و لاله
سرودها بسرايند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشي كه بخواند ؟
تو مي روي كه بماند ؟
كه بر نهالك بي برگ ما ترانه بخواند ؟
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
من دراین عالم کوچک امروز ،نقل قول:
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
نتوانم خوابم ، بیداری باید جست...
انواری بودند..... در پس آن کابوس
تو در این غافله ی من پیدا ...
نتوانی بودن ، نتوانی سازش....
پس بیا و خود باش ، جرعه ای آرامش .
( شاعر : خودم )
تا بعد......
شبی با خیال تو همخونه شد دل
نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونیامو
فقط باد و بارون شنیدم صدامو
غمت سرد و وجشی به ویروونه می زد
دلم با تو خش بود و پیمونه می زد
چقدر ثانیه ها نامردند
گفته بودند که بر می گردند
رفتندوبعد از رفتنشان هی تند وتند چرخیدند
در بیابان هوا کم شدن اخر تا چند
ره بپرسیم مگر ره به مهمات بریم
حافظ اب رخ خود بر در هر سفله نریز
حاجت ان به که بر قاضی حاجات بریم
مرا جز يادتان يادي نباشد
ولي تا پاي جان در ياد عشقم
مرا جز نامتان جامي نباشد
نيابم ساغري چون جام عشقم
نيابي همچو من بي تاب و عاشق
من آن عاشقترين مهران عشقم
نجويم من بجز قلب شقايق
خدا را هديه كن ايمان عشقم
مثل دریا آبی بودیم ، معنی زندگی این بود
زندگی این بود
سوختم و سوختم و ساختم هرچی داشتم به پات باختم
کاشک تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق یعنی شکستن ، عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابِ در سکوت خویش مردن
نه وصلت ديده بودم كاشكي اي گل نه هجرانت
كه جانم در جواني سوخت اي جانم بقربانت
تحمل گفتي و من هم كه كردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلكه يادت رفته پيمانت
تو که رفتی وفا نکردی
نگهی سوی ما نکردی
به یاری شکستگان چرا نیایی
چه بی وفا چه بی وفا
چه بی وفایی