من به یک فرشته معمولی احتیاج دارم
یک فرشته معمولی تمام وقت
که بال نداشته باشد
و تا قیامت
روی شانه راستم
بنشیند
میترا گراف
Printable View
من به یک فرشته معمولی احتیاج دارم
یک فرشته معمولی تمام وقت
که بال نداشته باشد
و تا قیامت
روی شانه راستم
بنشیند
میترا گراف
آسمان به ابر آلوده بود
ابر به باران
باران به چتر
چتر به من
و ادامه این آلودگی غمگین می شود
وقتی بی دلیل
به تو نمی رسد
سید رضا سید حسینی
گوش بر صدايت مي گذارم
تا دست هايت
جاي " خودكشي"
بگويد :زندگي
چند قدم مانده دل زنگ مي زند
گوشي به رعشه مي افتد بر مي داري
يكي دو نفس
و سپس
بوق ممتد !
شاخه با ریشه ی خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست
دگر باخبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم آب شده مثل کویری تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد
نمیدونم جاش اینجا بود یا نه ... اما ...
پلان یک
روزنامه صبح
نیازمندیها
استخدام منشی
خوش برخورد !
با روابط عمومی قوی !!
ترجیحا مجــــ...
.....0936
الو
آقا
.....راجع به اگهیتون
بله ... حضوری تشریف بیاورید....!!!
***
ذوف زده شده بود
کار
کمک خرج
پلان 2
بالای شهر
آسانسور
طبقه هفتم
شرکت ....
با این سر رو
نه
فقط روابط عمومی قوی
می فهمی که؟
.
.
.
.
.
.
.
پلان پایانی
استخدام.....
فیلم سیاه
کار دائم
از آنچه گذشت
از آن همه تلخی
تنها یک طنز مانده به جا
اول، او مرا اشتباه گرفت
و بعد، من، او را!
این کاروان عشق هم گذشت و رفت
و آنچه در صحرای دلم بر جای مانده
خورجینی از تنهایی است و رد پایی که
حالا طوفان آن را پاک می کند
سحر قره داغی
اصلا نباش
پس باید رفت
باید به تمامی رفت
برای همیشه باید رفت
به جایی که هیچ نشان پستی ندارد
هیچ بلیط برگشتی نیست!
سحر قره داغی
چشمان خسته ، پنجره ای رو به دور دست
تا ایستگاه سوم شهری که ... دل شکست
این کوپه را تصرف تنهایی ام گرفت
جای تو انتظار خودم پیش من نشست
جایی برای زل زدنت ، خواب من نبود
شب بود و شب نشینی چشات بت بت پرست
دارد تمام فاصله ها را سوت می کشد
در گوش من – قدم به قدم ، این قطار مست
بی ریل های طی شدنم خسته می شوم
از هم مسیر آمدنم بارها گسست
سمت تو اشتیاق دلم پلک می زند
حالا تو را به شور نماندن بهانه هست؟
اگر تو
روي نيمکتي
اين سوي دنيا،
تنها
نشسته اي
و همه ي آنچه نداري
کسي است...
شايد آن سوي دنيا،
روي نيمکتي ديگر
کسي نشسته است
که همه ي آن چه ندارد...
تويي....
نيمکت هاي دنيا را
بد چيده اند...!
نازد به خودش خدا که حیدر دارد
دریای فضایلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد به جهان
صد بار اگر کعبه ترک بر دارد
باید از همه چیز یادداشت بردارم
باید علامت ها را به خاطر بسپارم
شاید در میانه٬ راه را گم کردم!
باید بتوانم برگردم
باید بتوانم از اول شروع کنم
خانه ی اول را نباید فراموش کرد!
وقتی می آمدی
حیاط پر می شد از عطر ترنج
حالا تو رفته ای…
و فقط
رنج مانده است…
زخم است
بسترم
از کشاکش من و شب
خواب را کسی برده است...
از معبری غریب
رسیدم به معبدی
بر در نوشته بودند:
"لطفا به جای کفش
پا را در آورید...!"
بی تو تنهایم
با تو سکوت
با این همه
دلم برای تو تنگ می شود...
این
دلهره ی بی تو بودن
تو را
بی من می کند
عاقبت...
در رویاهایت جایی برایم باز کن
جایی که عشق را بشود
مثل بازی های کودکی
باور کرد
خسته شدم از بی جایی...
کاش می شد بار دیگر سر نوشت از سرنوشت
کاش می شد هرچه هست بر دفتر خوبی نوشت
کاش می شد از قلم هایی که بر عالم رواست
با محبت با وفا با مهربانی ها نوشت
کاش می شد اشتباه هر گز نبودش در جهان
داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت
کاش دل ها از ازل مهمور حسرت ها نبود
کاین همه ای کاش ها بر دفتر دل ها نوشت
دهان باز کنی
قلاب ها
به صلابه ات می کشند
هی ماهی جان
دریا را فراموش کن
روزی
حسرت همین رودخانه به دلت می ماند
کریم رجب زاده
لجبازی دیرینه ایستهیچکس حاضر نیستکنار بکشدعوض بشودنه من!نه دنیا!
فهیمه غنی نژاد
در این اتوبوس زندگی، ما همگی اول راه خوابمان برد...
و حالا چند ده سالی میشود که بزرگان در حال تحقیقاند
که ما کجاییم...
بعد از هزارها هزار سال که ما آدم شویم
این قصهی پینوکیو و پدر ژپتو هم تمام میشود
و افسوس...
افسوس از آن همه سکه که کاشتیم...
مدتهاست که دیگر پیغام خصوصی نمیدهی...
مثل تمام آدمها همه چیز را عمومی کردی
آخر به کسی چه، که تو رفتی...
دیدی... دیدی حق با من بود
اگر نه بیا...
بیا و به من ثابت کن تو وهم نیستی و من مالیخولیا
بیا... یک بوس کوچولو!
مرسی که هستی،
و هستی را رنگ میزنی.
هيچ چيز از تو نمیخواهم؛
فقط باش،
فقط بخند،
فقط راه برو.
نه. راه نرو
میترسم پلک بزنم
ديگر نباشی....
(عباس معروفی)
من و تیک تاک ساعت، تو و خانه ای خیالی
من و خطِ ممتدی وصل به بغض زبر قالی
من و بال های خسته، من و چشم های خالی
"بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی؟"
به کجای این خیابان پی رد کفش هایی
که نمی روند تا تو، که نمی رسم به جایی
که به شک ... به شک می افتم، که اگر... اگر نیایی
"نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتاده ای را که تواند احتیالی؟"
شب و قرص های خسته به امید مُرده بودن
و عبور خواب هایت وسط دوراهی من
SMSبه هیچ مَرد و تلفن به - 0 - تا زن
"به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی"
اگر این جنون بی فایده در سرت نباشد
اگر عشق نیمه ی نا-قص دیگرت نباشد
اگر اسم کهنه ام در ته خاطرت نباشد
"غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی!"
به تو می رسم زمانی ته قصه ای مردد
که به مرگ من رسیدند خطوط باز ممتد
و هنوز روح مردی سر کوچه هاست... شاید...
"همه عمر در فراغت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال باشد به قیامت اتصالی
حمید سحرابی
محض خاطر آن همه دیروز نرو،
کمی تحمل کن!
ببین قطره های باران،
وقتی از هم جدا می شوند
چه زود می میرند...
از روزهای رفته نگو
از روزهای مانده بگو
با چند ماه خداحافظی کنم
به چند خورشید سلام
تا بیایی؟...
دنیا بدجوری تنگ شده
نمیدانم این آدمها چگونه اینجا زندگی میکنند
دستم را که دراز میکنم
فقط به دیوار میخورد...
حس گیرهی لباسی را دارم که بیهوده به بند آویزان است...
های باد! بیشتر زور بزن
غروب کردی غروب...
شاعرها سرگردان این کوچهها شدند...
شب را کجا بردی بیانصاف
ظلمت در روز ترسناکتر است...
هر شب که میخوابم
دماغم دراز تر میشود
دستانم میافتد
پایم لنگ میزند
قلبم؟! قلبم را که نگو
مدتهاست نمیزند...
آسمانی دگر میباید و ماهی دیگر تا شرح این شب بیداری ها.....
ساعت بی عقربه میکوبد در سرم
صدایش آزارم میدهد .
تق تق تق
کلید را گم نکنی!
ساعت بی عقربه مرگ شب را نوید میدهد .
ماه رفته و من نگران توام،
بیگمان صدای باد است ورنه او کلید دارد بر در نمی کوبد ...
حس بدی دارم
او
دوستم ندارد
ومن به دور خود می چرخم
درست مثل یک چرخ خیاطی
که کار دوختن یک پارچه
برای درپوش یک سطل آشغال
را تمام کرده است !
آه... دستانم کو
چشمانم کو...
کدام دزدی، تمام هست و نیستم را برده است
زین پس چگونه خیره بمانم
چگونه دستانم را زیر چانهام گزارم
....
و چند خط ساده پشت هم ...
مثل همین نقطه ها ...
دیگر از یاد برده ای تمامی دوستت داشتن را که برایت می گفتم ...
و باز چند خط ساده ...
این پایان سطر است ...
کتاب مرا ببند
من دیگر نخواهم نوشت ...
گوش کن
من برای پنهان کردن تو
صادقانه به همه دروغ می گویم!
و وقتی زیباترین لحظه سال تحویل می شود
شوق چشمانم را گور می کنم
من روی صفحات خالی دفترم
بدون فاصله تو را می نویسم
و هر روز شعرهایم را به صندوق دلتنگی ام پست می کنم
خوب می دانم
تا وقتی سرم به آسمان است و نگاهم به زمین
از تو
جز یک نگاه زیبا
چیز دیگری ندارم...
سکوت می کنم
عهد کرده ام
در . . . حضور شریف تو
. . . حرفی نباشد
حالا که فرقی نمی کند،
کنارت ایستاده باشم ...
یا نه
بگذار همه چیز را
از وسط قیچی کنم
تو در نیمی باشی
و من
در نیمی دیگر
فقط نمیدانم
با دستی که
روی شانه ات
جا گذاشته ام
چه می کنی...؟