از شاپرکی که در سالن می پرید و خود را به چراغ می زد، تنها بوی سوختگی و دودی که حلقه حلقه بلند می شد، باقی مانده بود. دیانا در حالی که به حلقه های دود نگاه می کرد در شگفت بود که چرا شاپرک خود را به آتش می زند.
دیانا فکر کرد پرواز شاپرک به سوی نور در واقع عصیانی بود به ظلمت اطراف او؛ عصیانی نسبت به عدم اطمینان.
او سوختن در نور را به زندگی در تیرگی ترجیح داده بود.
---------------------------------------------------------------
رویاها، خمیرمایه ی واقعیت هستند.
"رز گمشده - سردار ازکان"