جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم
صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم
دل
Printable View
جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم
صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم
دل
برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
گلدان
گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شب بو دیگه شب بو نمیده
کی گل شب بو رو از شاخه چیده
مداد رنگی
تابستان آمد باز با جوجه های رنگي
سبز و زرد و قرمز مثل مداد رنگي
کودکان در فکرند که چطور آرند به دست
دل مادر را تا بیارند جوجه به دست:31:
طومار
تنها درخت كوچه ما در ميان شهر
تيري است بي چراغ
اهل محله مردم زحمتكش صبور
از صبح تا غروب
در انتظار معجزه اي شايد
در كار برق و آب
امضاي اين و آن را طومار مي كنند
شب ها ميان ظلمت مطلق سكوت محض
بر خود هجوم دغدغه را تا سرود صبح
هموار مي كنند
.
.
.
سرنوشت
.
عيبم مكن به رندي و بد نامي اي حكيم
كين بود سرنوشت ز ديوان قسمتم
اختيار
مي خور كه عاشقي نه به كسب است و اختيار
اين موهبت رسيد از ميراث فطرتم
رنجور
نزديك است آن دم كه رقيب تو بگويد
دور از رخت اي خسته رنجور نماندست
جگر
من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من ، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
جرم
به جرم عشق تو صد زخم کاری بر جگر دارم
جگر سهل است گر خونم بریزی دوستت دارم
نمد
.