-
آن روزها كه زندگيم بد نمي گشت
اندوه دردهاي من از حد نمي گذشت
يك عابر غريبه كه همراه سايه اش
از كوچه هاي شعر مردد نمي گذشت
يك ماهي سپيد كه هر قدر مي پريد
از ارتفاع تنگ يك سر نمي گذشت
اين زندگي اگرچه كسالت مي آفريد
اما به شكل يك غم ممتد نمي گذشت
از صافي دلم همه رد مي شدند و حيف
آن خوب خوب خوب كه بايد نمي گذشت
-
سالها همدم هم ....
شاد از شادي يكديگر و زار از غم هم ...
ناگهان .. صبح يك روز زمستاني سرد ...
ترك من كردي و گفتي كه تو دركم نكني ...
آخرين حرف من اين بود به هنگام وداع ...
مي روي گرچه به يك باره ولي ...
... سايه مرحمت از عاشق خود كم نكني . . .
دركم اين بود همه عمر كه تركم نكني ...
-
به همان قدر که چشم تو پر از زیباییست
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهاییست
این غزلهای زلالی که زمن میشنوی
چشمه جاری اندوه دلی دریاییست
چند وقت است که بازیچه مردم شده ام
گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیاییست
دل به دریا زده تا بازهم آغاز کنم
ماجرایی که سرانجامش یک رسواییست
امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن
حق به دست دل من عقل و یا زیباییست
دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین
به خداوند که معشوقه من بالاییست
این غزل نیز دل تنگ مرا باز نکرد
روح من تشنه یک زمزمه نیماییست
-
دلی سرشار از غم دارم امشب
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
غم آمد غصه آمد ماتم آمد
تو را در این میان کم دارم امشب
-
اگر خورشید
با مرگ برود
تمام درختان، شکل من خواهند بود
بی خورشید
بی بانو...
-
من پالتو به تن
فانوس به دست
در ظهر تابستان
میان این همه راه
راه تو را گم کرده ام.
-
در نبود تو
آینه شمعدانی ساخته ام
در آینه باد می آید
تو دور می شوی و چشمان بی ستاره
خاموش می شوند
با دستان پر از نقره و رویا.
-
من این چنین خاک آلود
از تدفین رفتنت آمده ام
بارانی ام را بگیر
خیس از تمناست
فانوس را بمیران!
-
من براي سالها مي نويسم سالها بعد که چشمان تو عاشق مي شوندافسوس که قصهمادربزرگ درست بودهميشه يکي بود و يکي نبود...
-
برآنم كه تمام خورشیدها را
چون شكوفههای نارنج
بر طرّّه مویت
بنشانم.
اما تو
به دورها چشم دوختهای :
از كهكشانی دیگر
و سیارهای دیگر
شكوفهای یخین را انتظار میكشی
كه برای چیدنش
میباید
سفری طولانی بیاغازم
و در راه بازگشت
تشنه
بمیرم.