یار من باش که زیب فلک و رینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
Printable View
یار من باش که زیب فلک و رینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
من فکر میکردم اینجا تاپیک مشاعره است !!!
سالها پیروی مذهب رندان کردمنقل قول:
یار من باش که زیب فلک و رینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
سالها پیروی مذهب رندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
نقش مستوری و مستی نه به دست من وتوست
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب
تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
سالها بندگی صاحب دیوان کردم
من که شبها ره تقوا زده ام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد
زاهد ار ره به رندی نبرد معذور است
عشث کاری است که موقوف هدایت باشد
دل نگوید دیده خواهد گفت
چشم گریان لابه لای نامه ها خواهد گفت
اشک بر انگونه زیبای تو خواهد گفت
خود بگو یا که قلم خواهد گفت
زندگی سخت است باور می کنی ?!
سخت تر از آنچه هست
باز هم باید که رفت
تا دیار معرفت تا دیار معرفت
تو که مهتابی تو شب من
تو که اوازی رو لب من
اومدی موندی شکل دعا
توی هر یا رب یارب من
نه از قبیله ابرم، نه از تبار کویرم
که بی بهانه بگریم،
و بی ترانه بمیرم
ستاره ای به درخشندگی ماه
که دیری است به دست توده ای از ابرهای تیره اسیرم
فرو نمی کشد این آب ، آتش عطشم را
خوشا که باز بیفتد به چشمه سار مسیرم
دلم گرفته برایت
ولی اجازه ندارم که از نسیم و پرنده، سراغی از تو بگیرم
________________
چه شعر قشنگی
دوستان خوبم
مشاعره ضوابط داره
اینجا تاپیک شعر نیست
تاپیک مشاعره هست!!
تاپیک اصلاح شد
=-=
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
مانده ام در شب این جاده کمک می خواهم
کوله از شانه ام افتاده کمک می خواهم
روزگاریست که آن سوی دعایم خالی است
محض روی گل سجاده کمک می خواهم
مانده ام با خود و این عشق زمینی که خدا
به من سر به هوا داده کمک می خواهم
رد پاهای مرا از ذهن این خاک بگیر
یـک نفس مانده به فریاد کمک می خواهم
عاشـقی معترفم جرم بزرگیست ولی
اتفاقیست که افتاده کمک می خواهم
مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب
عود را درسوز و بربط را بکوب
این ننالد تا نکوبی بر رگش
وان دگر در نفی و در سوزست خوب
مجلسی پرگرد بر خاشاک فکر
خیز ای فراش فرش جان بروب
بگو آخه جرمم چیه
که باید اینجور بسوزم
هیچی نگم داد نزم
لبامو رو هم بدوزم
دربدر غزل فروش
منم که گیتار می زنم
با هر نگاه به عکست انگار
من خودمو دار می زنم