لعنت به تو که جنس ات خــــــراب است
چرکین تر می شود ...
هر بار صابون ات به دلم می خورد .
...
"مهران پیرستانی "
Printable View
لعنت به تو که جنس ات خــــــراب است
چرکین تر می شود ...
هر بار صابون ات به دلم می خورد .
...
"مهران پیرستانی "
آخر از این همه دلگیری و غم می میرم
پرم از رنج و شكستن، دل خوش سیری چند ؟
دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم
هر كه آمد، دل تنهای مرا زخمی كرد
بی سبب نیست كه روی از همه كس می گیرم
تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها
اینچنین كرده در آیینه هستی پیرم
بس كه تنهایم و بی همنفس و بی همراه
روزگاریست كه چون سایه بی تصویرم
دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند
دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم
احمد نورسی
مرگ
من شعر مرگ را برای لبانم خواستم
و همه آنها آهنگ بد نوای زندگی را نعره میزدند
کویر لبهایم
سکوت اشکهایم
زندان سینهام
پاهای لرزانم
من یک انسانم
مثل همه آنها٬ مثل تو......
لبخندتــــ زمانی آرامش جان بود و صدایتـــ پرواز روح
ولی دیگر همین لبخندهایتـــ بر دلم زخمیستــــ
همین آغوش گرمتـــ بر دلم ، زخمیستــــ
دیگر این نفس هایتـــ به من دلگرم نیستـــــــــ
تمام اشک های گونه اتــ ،تنها دلیل بودنتـــ ،وجود من نیستـــــــ
برو ،این اشکـــ ها را برای دیگری باید بذاری
باید از این پس سر را بروی شانه ی دیگر...بذاری
نگاهتـــ را بگیر از من که بی تو بودن را دوستـــ دارم
بدان من یکی دیگر دعای راه را بدنبالتـــ نمیسپارم
برو تنها برو کارم شده زندگی بی تو
از این لحظه بدان آرام هستم من بدون تو
من از دلبستگــی دل کنده ام شاید
شوم شاد و رها از تلخی یادِ تو من، شاید
تا وقتی که حرف از رفتن بر زبان استـــــ/ هستیـــــم
تا وقتی که این دل جوان استــــ /هستیـــــــم
تا وقتی که شب هایم سکوتــــ استــــ
تا وقتی که تنهایّـــــی و بی کس
تا وقتی که امیدتـــ ، جای ماندهـ
تا وقتی که زخمی بر دل بماندهـ
تا این لحظه ها هستـــــیم و هستــــــیم
تا اینکه به وقتــــش ،بار بنـــــــدیم
شاید لحظه ی مرگـــم بیایی
شاید تا ابد تنها بمانی
ولی این را بدان وقتـــ پریدن
زمان مرگ و در آن لحظه ی غــم
شاید زندگیـــت شیرین باشـــد
شاید بر دلتــــ ،امّــــــــید، باشــــد
دیشب تمام بندگی را گریه کردم
دیشب غم این زندگی را گریه کردم
دیشب به سجده بر خدای هر دو عالم
یک عمر درماندگی را گریه کردم
روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران
تا از دلم بشویی غمهای روزگاران
تو روح سبز گلزار ،گل شاداب بی خار
مرا از پا فکنده شکستنهای بسیار
تو یاس نو دمیده ،من گلبرگ تکیده
روزی آیی کنارم که عشق از دل رمیده
ترا نادیدن ما غم نباشد کـه در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی ،ولیکن چون تو در عالم نباشد
روزی تو خواهی آمد از کوی مهربانی
اما زمن نبینی دیگر به جا نشانی
چه كســی خواهــد دیــد
مردنـــم را بی تـــو ؟
بی تـو مـُــردم ، مـُـردم
گــاه می اندیشـــم
خبر مَرگـــــ مــرا با تــو چه كــس می گـوید ؟
آن زمـــان كه خبـــر مَرگــــ مرا
از كســی می شنــوی ، روی تـــو را
كاشــكی می دیــدم
شـــانه بالازدنـــت را
بی قیــد
و تـــكان دادن دستــت كه
مهــم نیـــست زیـــاد
و تــكان دادن ســـر را كه
عجیـــب ! عاقبـــت مُــرد ؟
افســوس
كاشــکی می دیــــدم
مــن به خـــود می گویـــم:
" چه كســـی بـــاور كرد
جنـــگل جــان مـــرا
آتـــش عشـــق تــو خاكستـــر كــرد ؟ "
"گزیده ای از منظومه آبی ،خاکستری ،سیاه / حمید مصدق"
تنهايي...
معني اين واژه را ......
فقط بالاترين شاخه درخت ميداند...
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت