آنروز
صورتش کبود و بی روح...
شکل مرگ بود!
سرفه ای کرد
من ترسیدم
خانه لرزید.
و بعد سیل اشک
Printable View
آنروز
صورتش کبود و بی روح...
شکل مرگ بود!
سرفه ای کرد
من ترسیدم
خانه لرزید.
و بعد سیل اشک
صحبت هایت که قهوه ای کمرنگ میشوند
دلم میخواهد
چشمانم سیاهی رافراموش کند
و من جزسفیدی
چیزی دیگر را نمیبینم
مدتهاست که حرفهایت
تلخیه واژه ی خداحافظ را گرفته است
و من
میمیرم از این بی گانگی ../.
سیاهی شب رفتنت
آنقدر موهایم را سپید کرد
که حیران نامم شدم
خاکستر گفت:
آتش را می بخشم
ولی تبــر را هرگز
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فیزیک بعدها ثابت می کند
که جای خالی آدمها
در باران پاییزی بزرگتر می شود !!!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من رو تو دلت صدا کن
من همیشه پا به پا تم
من رفیق کوی عشقم
من رفیق همه راهتم
با تو من چشمه نورم
بی تو سخت و سوت و کورم
اگه تو نباشی پیشم
مثل یک زنده به گورم
تو بلندی مثل یلدا
تو مثل لحظه ناب
یک دروغی لب دریا
واسه تنهاییام باید تنها بیای
خداحافظ لذت تنهایی ها
........
در آسمان
بادهای مسموم می وزند
برگ ها
صدای مرگ می دهند
و لحظه ها
چون قطره های آویخته بر ابرهای ناباور
در نگاه ملتمس تو مبارد
بـیــا
ایـن هــوا، هـوای خوبـی اسـت
بـرای دلــتـنـگ بـودن ...
مـن بـغـض هایـم را
بـا روح زخمـیـم می آورم ،
تـو آغـوشـت را، بـا بـوسـه هایـت ...
بـگـذار دسـت کشیـدن از تــو
هـمچنـان غیـر مـمکـن بـاشـد!
بـیــــــــا ...
چه تنها ز جاده گریختم، گریختم
به پای پیاده تنم را فریفتم
به هر جا،دلم داده دستِ حریفم
برنجاندم اما که جان نحیفم