هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش
ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت
تـــو نیـ ــز ، روزی , ســاعـتی , لـَحظــه ای
احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . .
هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد ...
Printable View
هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش
ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت
تـــو نیـ ــز ، روزی , ســاعـتی , لـَحظــه ای
احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . .
هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد ...
من که هیچ
چه رنجـــی میکشند !
کلماتـــی که
بار سنگین نبودنت را
به دوش میکشند ../.
فصل پوچ و هیچ بی حوصلگی
با رفتنت
دوباره گل داد
گلهایی به حجم همه ی تنهاییهای من!
با دستانت آزاد می شدند
پرندگان پر از امید خیالم
من اون سنگیام که از جاش دراومده میون صخرهها
همون قلبهی وسط تیرا،
اون دخترهی گوشهگیر، میون دخترا،
همونپسر که جوونمرگ میشه، تو پسرا.
میون جوابا، سوالم و
وسط عاشقا، شمشیر و
تو زخما، زخم تازه و
تو کاغذرنگیا، همون پرچم سیا
وسط کفشا، اونی که پر ریگه
از میون همهی روزا، همون روزی که دیگه نمیآد و
تو همهی استخونایی که رو ساحل پیدا میکنی
اونی که آواز میخونه، مال من بود.
ای گل گمان نکن به جشن میروی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
:41:
آفتاب چکید.
دارِ بیداری
آویخت خواب مان!
در خانه ای، تنهاترین چراغ
زاده،
سایه ای بی دست و پا!
می مکد، شست زندگی را
" مـــن " بـیــــ چـــاره / ..
هنـــوز چشــمانـش بــــﮧ راه اســـت
شـــایــد کـــﮧ چــآره ـے این درد هــآ
بـــرگردد / ..
ن.ن
نقطه سر خط....
اگر می خواهی مرا ببینی
پلکهایتــــ را روی هم بگــذار و
... ...
چشمانتــــ را ببند...
من همانی هستم که هیچ وقتــ مــرا ندیدی
تو بودی که امید می دادی به دل نا امیدم !
تو بودی که می ساختی قصر خوشبختی را در شهر متروک قلبم !
تو بودی که لحظات را برایم شیرین می کردی !
تو بودی تمامی بودنم …
حال نیستی !!!
و من مثل پرستوی عاشق هجرت میکنم!
“از قلب یخ بسته عشق تو”
می دانم …
من همان تک برگ زرد و خزان زده ام !
که به التماس ماندن بر روی شاخه ی حضورت
تحمل کردم بادهای سرد
“کینه ها و طنعه ها را”
وحال مانند برگهای دیگر
که افتادند بر زمین نیستی
می افتم بر زیر پای
” عابران جدید زندگیت”
غرورم میشکند و دم بر نمی آورم
تا زندگیت مانند زندگیم
“خزان نشود”
دستان پاییزیت را رها می کنم
تو آزادی
ولی من…
همچنان در بند نگاهت
می مانم با خاطراتت
چـمدانـت را کــﮧ مـﮯ بنــد ﮯ / ..
شهـر خالــﮯ مـﮯ شـود از سکنــﮧ
عقـربـﮧ هــاﮯ ساعـت قــد مـﮯ کشنـد
مـﮯ افتنــد بــﮧ نـوک زدن
در اوقـــات دارکــوب
مرغـــان دریایـﮯ / ..
علامــت هــاﮯ سـوالـﮯ
کــﮧ یـک لنـگ پــا
کـز میــکننــد
خیــره بـﮧ رد تـو در دوردسـت .. /.
" سجــاد گودرزﮯ "