-
هزار سال به سوی تو آمدم
افسوس
هنوز دوری دور از من ای امید محال
هنوز دوری آه از همیشه دورتری
همیشه اما در من کسی نوید دهد
که می رسم به تو
شاید هزارسال دگر
صدای قلب ترا
پشت آن حصار بلند
همیشه می شنوم
همیشه سوی تو می ایم
همیشه در راهم
همیشه می خواهم
همیشه با توام ای جان
همیشه با من باش
همیشه اما
هرگز مباش چشم به راه
همیشه پای بسی آرزو رسیده به سنگ
همیشه خون کسی ریخته است بر درگاه
...
-
هر دهاني اين خبر را بازگو مي كرد
چشم ها بي گفت و گويي هر طرف را جست و جو مي كرد
پيرمرد اندوهگين دستي به ديگر دست مي ساييد
از ميان دره هاي دور گرگي خسته مي ناليد
برف روي برف مي باريد
باد بالش را به پشت شيشه مي ماليد
-
داد و بيداد از اين روزگار
ماه دادن به شبهاي تار
اي بارون
ماه دادن به شبهاي تار
اي بارون
اي بارون، اي بارون
بر کوه و دشت و هامون ببار اي بارون
ببار اي ابر بهار
ببار اي بارون ببار
با دلم گريه کن خون ببار
در شبهاي تيره چون زلف يار
بهر ليلي چو مجنون ببار
اي بارون
دلم خون شد خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخي لبهاي سرخ يار
به ياد عاشقاي اين ديار
به کام عاشقاي بي مزار
اي بارون
-
نذار فراموش بكنم تلخي اين زمانه رو
نذار ببازم به دلم حيثيت ترانه رو
نذار كه جذبه ي چشات من رو بگيره از خودم
من كه از اولين نگاه ترانه ساز تو شدم
برو! برو كه بين ما فاصله معنا نداره
شايد كه رفتنت من رو براي من پس بياره
-
هنگام وداع تو ز بس گريه كه كردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست
ميرفت خيال تو ز چشم من و ميگفت
هيهات ازين گوشه كه معمور نمانده ست
-
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ «تلاجن*» سايه ها رنگ سياهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
تلاجن = درختی جنگلی
-
من آن خنجر به پهلويم كه دردم را نمي گويم
به زير ضربه هاي غم نيفتد خم به ابرويم
مرا اينگونه گر خواهي تنت را آشيانم ساز
من آن نشكستني هستم بيا و امتحانم كن
-
نشستم به بامي كه بامش نيست
شگفتا! دلم مي زندباز پر
نفس گير گرديده آرامشم
خوشا بار ديگر هواي خطر
برآن است شب تا به خوابم كشد
بزن باز بر زخم من نيشتر
دلم جرأت اش قطره اي بيش نيست
تو اي عشق! او را به دريا ببر
-
روزهاي روشن خداحافظ سرزمين من خداحافظ
روزاي خوبت بگو كجا رفت
تو قصه ها رفت يا از اينجا رفت
انگار كه اينجا هيچكي زنده نيست
گريه فراوون وقت خنده نيست
كوچه ها خيس دلا پاييزه
بارون قخطي از ابر مي ريزه
همه عذادار سر به گريبون
مردا سر دار زنها تو زندون
نگار كه شب هر روز هفته
از هر خونه اي عزيزي رفته
همه با هم قهر همه از هم دور
روزا مثل شب شبها سوت و كور
نه تو آسمون نه ور زمينيم
انگار كه خوابيم كابوس مي بينيم
-
کسی شعر آرش کمانگیر رو نداره