-
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت
دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید
با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت
رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید
باز کردم
نمی دانم چرا رفتی!
شاید خطا کردم!
و تو بی آنکه به فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا، تا کی، برای چه
ولی رفتی...
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد!
ببین که سرنوشت من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب و پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا!
شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
-
غم احاطه ام کرده است .
دیگر سنگری برایم باقی نمانده است .
باید شکست را سر افرازانه پذیرفت ... مگر نه این هم جزیی از زندگیست ؟
امی این بار باید پذیرفت چیزی را که انتخاب نکرده ای ... چیزی را که برایت جز نیست کل است....
کاش می شد رفت .... کاش می توانستم بروم ..... کاش انسان نبودم ... کاش دوست نداشتم ....
کاش بغض اجازه می داد ....
-
بگذار پنجره آبی چشمانم بسته باشد
نمیخواهم رویاهای کودکانه حنجره ای را ببینم
که دستاویز زنجیرهای سکوت است
و با لرزش قطب نمای یخ زده ای
میان حجمی از تناوب اعداد می رقصد...
می توانم البوم برفی اسطوره ای باشم
که با یک اشاره ، آب و پرنده وکویر را اشتی میدهد
منف تا تداعی واژه خوب
میدانم که همیشه کسی هست
که باران را سر سطر بنویسد...
-
نمي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو
بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان
که بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي
-
وسعتی دوباره
برای رهایی
فرصتی دیگر از شوق سر بلند میکند
جوانه میزند گلبرگ نجات
-
ای ابی ترین پرچین وجودم
دستان پر حست را گرد شانه هایم حلقه کن
و حلقه چشمانت را اندکی خاموش دار
که قصد پرواز کرده ام...
-
خدایا!
دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم
شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند
از عظمت مهربانیت در حیرتم
چگونه به من محبت میکنی
در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است.
خدایا!
سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری
کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم
-
قمار عشق
پشت ميز قمار دلهره عجيبي داشتم
برگي حكم داشتم
و ديگر هر چه بود ضعيف بود و پايين
بازي شروع شد
حاكم او بود و من محكوم
همه برگهايم رفتند و سه برگ بيش نماند
برگي از جنس وفا رو كرد من بالاتر آمدم
بازي در دست من افتاد
عشق آمدم با حكم عشوه و ناز بريد
و حكم آمد از جنس چشم سياهش
زندگي
حكم پايين من بود و باختم
-
دستانت را در دستانم بگذار تا برایت
نوید شادی بخش پر ستو ها را به ار مغان بیاورم
دستانت را در دستانم بگذارتا بتوانم
امید ها در دلت زنده کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا شاید
بتوانم گوشه ای از تنهایی هایت را پر کنم
دستانت را در دستانم بگذار
تا حداقل بتوانم همراهت باشم
دستانت را در دستانم بگذار تا
احساس زیبایی ها را در وجودت زنده کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا بتوانم
آرامش را در تو زنده کنم
-
تا باد هست خواهم لرزيد
و تا عشق هست خواهم وزيد
تا نگاه هست خواهم ديد
تا پگاه هست خواهم روييد
تا راز است ، خواهم جست
تا ريا هست خواهم شست
تا هستي است ،خواهم زيست
و تا مرگ هست ، خواهم خنديد