من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز هرگز
با سخنی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت
Printable View
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز هرگز
با سخنی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت
روزنامه های صبح نوشته بودند:
- علاج تنهایی را پیدا کرده اند
. . .
تو که می گفتی
مخفیگاهت آسان نیست .
شبي شناخت دلت را و نيلبك برداشت
براي از تو سرودن دلش ترك برداشت
چه آسمان سپيدي مقابلش روييد
دو بال سبز به ابعاد شاپرك برداشت
در آرزوي بهاري هميشه جاويدان
خيال سبز ترا مثل يك محك برداشت
شبيه آدم عاشق گناه را فهميد
وسيب چشم تو انگار بوي شك برداشت
درست لحظهي چيدن...چه خواب شيريني
ميان هقهق باران دلش ترك برداشت
باز باران
ديروز ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باز باران با ترانه با گوهرهاي فراوان مي خورد بر بام خانه ...
و اما امروز....
باز باران بي ترانه...
باز باران با تمام بي کسي هاي شبانه...
مي خورد بر بی نشانه ...
می زند ان با نشانه ...
باز مي آيد صداي چک چک غم... باز ماتم باز هم من ؟
یادم ارد روز هائی محنت و غم ...
باز می گویم چرا کم ؟ پشت ان سیمای زیبا ..
در پس گفتار بی ما ... مهر مطلق من انا الحق !!
باز می گوید صبوری کن به نا حق ....
التهاب بیتو بودن روزهای بی تو ... در پس شبهای بی من .. باز نفرین ...
باز اصرار .... باز انکار ....نمي دانم...نمي فهمم ...
کجاي قطره هاي بي کسي زيباست؟...
نمي فهمم, چرا مردم نمي فهمند چرا .......
شعرهایم ترانه نیست
..............................شعرهايم ترانه نيست
حرف عاشقانه نيست
آواز خوش هزاره نيست
شعرهايم همه درد است و اين درد، بهانه نيست
شعرهايم رنگ ندارد، ... وزن و آهنگ ندارد
گفته بودم شعر من ترانه نيست
پاييز است و هرگز بهاره نيست
شعرهايم دردهاي كهنه است
دردي كه هرگز غريبه نيست
شعرهايم هرچه هست از خوب از بد
بهترين از اين برايم سرايه نيست
چه زود
دلخوشی هایمان
خاطره شد!
امید را
بگو
کجا کاشتیم
که سبز نشد؟!
:41:
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت...
(دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم)
سید مهدی موسوی
لازم نیست دنیادیده باشد
همین که تو را خوب ببیند
دنیایی را دیده است.
چگونه می توان شاد بود
وقتی نقاب
مظهر شوکت ست ...
دهلیز کودکی ، فرو ریختنی ...
گناه من
- این بزرگترین اشتباه تقویم زیستنم -
دیدن هستی با منطق کودکانه بود
وقتی اشتیاق
فرزند وسعت ها بود
سرکشی ترسیم واژه ها !
آه ...
چگونه می توان شاد بود ...
دلهره ی نبودنت
در خرمن احساسم
چون پرنده ای گستاخ
هجوم می آورد
و این در حالیست که من
در این مجادله ی یک طرفه
مترسکی بیش نیستم ...