ياد کودکيهايمان بخير ...
انگشت هايم را سمت تو غلاف ميکردم ...
تو هفت سنگ ِ مرا به سينه ات ميزدي ... من از گرگ هاي تو به هوا ميپريدم ...
دوچرخه سواري را روي زانوي زخم شده ي هم آموختيم ...
آنقدرخوب رکاب زديم که جايي براي برگشت نبود ...
حالا بيا تمام ِ بي کسي هاي مرا
سُک سُک کن