خب، حداقلش اینه که به یک بیس مشترک رسیدیم. تا اینجای بحث، خدا از دیدگاه من و شما فعلا چیزیه که نه خوبه و نه بد. صفاتی هم فعلا بهش نسبت نمیدیم. (البته به مرور زمان قراره این کار رو بکنیم). فعلا چیزایی که میدونیم ایناست:
1- خوبی ها و بدی ها مطلق اند. به ازای هر صفت خوب، متضادی وجود داره که بد تلقی میشه و بالعکس. کافیه که خدا یکی از صفات خوب رو خلق کنه، دیگه متضادش، خود به خود به وجود میآد و معنا پیدا میکنه.
2- خدا وجود داره (شرط اولیه ی بحث ما همین مورد بود)
3- عالم هستی از اول وجود نداشت و خدا از هیچ و نیستی اینها رو خلق کرد (حالا با هر تعریفی از هیچ و نیستی)
طبق استدلال حضرت عالی در مراحل قبل، امکان نداره که مخلوقی دارای صفاتی باشه که خالق اون مخلوق، از وجود اون صفت اطلاعی نداشته باشه و بهش احاطه نداشته باشه. پس:
1- در این عالم هستی، نظم به عنوان یکی از صفات خوب (که متضادش میشه صفت بد بی نظمی و هردمبیل بودن!)، در انواع و اقسام مختلف و در حد و اندازه های گوناگون، وجود داره. مخلوقاتی که عملکردشون در طول مدت حیاتشون (و حتی بعد از اتمام حیاتشون) بسیار منظم هستش. آیا مخلوقی رو میشه پیدا کرد (چه از موجودات جاندار و چه مخلوقات مادی بیجان) که از ابتدای خلقتش، بینظم و شلخته خلق شده باشه؟ آیا چنین مخلوقی هست؟؟ نظم موجود در مخلوقات یه بحثه. بحث سر این قضیه حتی فراتر میره و به نظم بین مخلوقات با یکدیگر هم میرسه. مخلوقات بسیاری در عملکرد هماهنگ با هم یک سیستم منظم رو در کنار هم به وجود میآرن. ممکنه گفته بشه که شاید بشه مثالی از موجودات بینظم رو هم پیدا کرد. مثلا فلان انسان که نماد بینظمی هستش. ولی آیا این فرد از اول ورودش به این دنیا همینطور بینظم بوده؟ یا اینکه به مرور زمان خودش به این سمت رفته؟ چرا فقط این شخص و یا معدود اشخاص شبیه این به سمت بینظمی رفتند و چرا افراد منظم و مخلوقات منظم غیر از انسانها هم در این عالم پیدا میشه؟ پس بینظمی اونه رو نمیشه به پای خدا و اصل خلقت اون افراد بینظم گذاشت. چون اون افراد بینظم، با اراده ی خودشون از صفت خوب نظم دوری گزیدند و کسی اونها رو مجبور به بینظمی نکرد.
حالا سوال: آیا خالق این مخلوقات منظم خودش نمیتونسته صفت نظم رو در ذاتش داشته باشه؟؟
جواب: حتما خالق مخلوقات منظم، خودش هم باید منظم باشه. پس حتما صفت خوب نظم در ذات خدا وجود داره.
2- در این عالم هستی، عشق و محبت، قاعدتا به عنوان صفات خوب و خیر دسته بندی میشن و متضاد اونها که کینه و بدخواهی و ... هستند، مطمئنا از صفات شر و بد هستند. عشق و محبت در بسیاری از مخلوقات خدا در این عالم هستی وجود داره. نه اینکه این صفات به مرور زمان و به صورت اکتسابی در مخلوقات به وجود اومده باشه، بلکه هر کسی با مراجعه به درون خودش، میتونه آشکارا حس کنه که این صفت خیر و خوب رو از ابتدا ذاتا داشته. مگر عده ای قلیل که بنا به دلایل مختلف (مثل زندگی سخت و مشقت بار و یا حس انتقام از کسی که آگاهانه و یا ناآگاهانه اونها رو اذیت کرده و ...) این صفت خوب (یعنی عشق و محبت) رو در درون وجودشون سرکوب کردند و خوشون به اختیار خودشون از این صفتی که از ابتدای خلقتشون در نهاد درونی اونها، قرار داده شده، فاصله گرفتند. تازه عشق و محبت، تنها مختص ما انسانها هم نیست. ولی کینه و نفرت، با تقریب خوبی میشه گفت که فقط مختص معدودی از ما انسانهاست. بنابراین این عشق و محبته که اصالت وجودی داره و کینه و نفرت که متضاد اون صفات خوب هستند در غیاب و نبود عشق و محبت معنا پیدا میکنه.
حالا سوال: آیا خالق مخلوقاتی که عشق و محبت در درون اونهاست، خودش میتونه این صفات در درونش نباشه؟؟
جواب: حتما خالق مخلوقات دارای فت عشق، خودش هم دارای صفت عشق و محبته. پس اینها در ذات خدا وجود داره.
من در اینجا سعی کردم که نظم و عشق رو به عنوان 2 صفتی که اولا جزء صفات خوب و خیر هستند و ثانیا بنا به استدلالی که کردم، حتما در ذات خدا وجود دارند رو شاهد مثال بیارم. گرچه برای به چرخه افتادن استدلال قبلی من، تنها اثبات یکی از این صفات خوب کافی بود ولی برای محکم کاری 2 صفت خیر رو ثابت کردم که هم جزء صفات خیر هستند و هم در ذات خدا وجود داره. حالا با استفاده از همینها میشه ثابت کرد که سایر خوبی ها هم در حد نهایت و کمال در درون ذات خدا راه داره و همچنین، متضاد این صفات هم در درون ذات خدا راه نداره.
پس ؛ ذات خدا شامل صفات خیر هستش و صفات شر در درون ذات خدا راه نداره.
شما مدام همون منظور قبلیتون رو با کلمات جدیدی بیان میکنین. ولی اصرار دارین که منظورتون با قبلی فرق میکرد. برادر من! اینکه به قول شما معیار افراد با همدیگه فرق میکنه، همون حرفیه که من از همون اول زدم دیگه ...
حرف من این بود که آدمای متفاوت برای اینکه در مقاطع و شرایط متفاوت، بتونن به اعمال و رفتارشون مشروعیت ببخشن، قائل به این میشن که انسانها باید ذاتا نسبی گرا باشند. چون نمیخوان قبول کنن که فلان رفتار که در اون زمان و فلان صفت درونشون که در فلان مقطع از عمرشون به سمتش متمایل شدند، ممکنه منفی و بد هم باشه.
بنابراین اگه معیار شما و من، با معیار خداوند متفاوت باشه، این معیارهای ما هستند که غلط اند نه معیار خداوندی که خودش خالق این خوبیها و بدی هاست. همینطوراگه معیار من با معیار شما متفاوت باشه، دلیل بر نسبی گرائی ما انسانها نیست. بلکه دلیلی بر اینه که یکی از ما (یا شاید هم هر دوی ما) معیارمون اشتباهه و با معیار الهی فاصله داره.
موفق باشین.
89/10/18