امشب از آن شب هايي است که ، دلم هواي آغوشت را کرده
افسوس
که جز پاهاي بغل کرده ام مهمان ديگري ندارم . . .
Printable View
امشب از آن شب هايي است که ، دلم هواي آغوشت را کرده
افسوس
که جز پاهاي بغل کرده ام مهمان ديگري ندارم . . .
خودم را به شادیِ تو فروختم
و
...حواسم نبود که
حواست به بهایِ من نیست
حال
خیالت را می فروشم تا
خودم را پس بگیرم
خیلی سختــــه
تـــ ـــو با " بُغض " بنویســــی
و
اون با " خـــنده " بخونه
هی که دلم می گیرد
می خواهم از بام هفت آسمان
با سر پرت شوم
به قعر یک آغوش خالی
دردم از دوری یار است ولیبی کسی بود که هرگز کمرم راست نکردرنج ها دید به خود این دل منلیک جز عشق تو در خواست نکردبار سنگین غمت صبر فراوان خواهدپروا ز غمت که اوج غم هاست نکردبوسه ی عاشقی و لعل لب و تنهاییدل من هر آنچه می خواست نکردتو رفتی و غم آمد و این دل نگهیبه امیدی که نهان به پشت فرداست نکردعشق تو گر چه گناه است ولیترس از آن روز که بر پاست نکرد
ديشب آن قدر باران آمد
که اگر بگويم ياد تو نبودم
باران با من قهر ميکند...
آن قدر از پنجره بيرون را نگاه کردم
که اگر بگويم منتظر تو نبودم
پنجره با من قهر ميکند...
آن قدر دلتنگ خوابيدم
که اگر بگويم خواب تو را نديدم
خوابت هم مرا ترک ميگويد....
می خواستم روزی که می آیی سرم باشد
بعد از تو من این روسری را٬ سر نخواهم کرد!
با درد و رنج زندگی آن هم بدون تو
یک عمرسرکردم ولی دیگر نخواهم کرد
من با توام، من در توام، نه! من توام اصلا
وقتی که باهرشعر می آیم به دنیایت
هربار وقتی شانه خواهی کرد مویت را
من پشت این آیینه ها دارم تماشایت...
حس کن مرا! وقتی دلت می گیرد ازدنيا
حس کن گرفتم دست هایت را که برخیزی
یک بار چشمت را ببند و آرزویم کن
من باتوام حتی اگر از من بپرهیزی
از زندگی بیزارم و از مرگ می ترسم!
این است وصف دردهای بی سرانجامم
رودی شدم آواره ی "هرجاکه بادا باد"
در آتشی می سوزم و انگار آرامم
هرچند بعد از تو خداهم می بُرَد از من!
من باتوام هرچند دیگر دست هایت را...
پیغمبرهرکس که هستی باش بعد ازاین
از خاطرت اما نبر غار حرایت را
قاصدک روی دستم نشست ...
چشم بستم ...
می خواستم تمام آرزوهای ته مانده را بخوانم !
اما ...
دست ها لرزید ...
قاصدک را فوت کردم !
بدون هیچ آرزویی ...!
یک پیاده روی تقریبا خلوت...
یک مرد،یک زن،یک زندگی...خوشبختی و بدبختیشان پای خودشان...
یک پسر،یک دختر،یک رابطه...پاکی و ناپاکی اش پای خودشان...
یک مرد،یک مرد،یک رفاقت...معرفت و صداقتشان پای خودشان...
و در انتهای پیاده رو...
یک من...یک تنهایی...یک رنج...آخر و عاقبتش پای خدا.....
سکوتم گریه میکند
فریادم
در گلو بیتوته کرده
به لطف ابر
خیابان خیس است
به لطف روزگارمان
کوچه غمناک و تنهاست
قابیل تنهاست
اشکی نمانده !
(باران رنجبر)
(نامه های قابیل)
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]