عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جانِ نو، خورشیدوار
Printable View
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جانِ نو، خورشیدوار
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ایکاش
عشق اونیه که موقع درد وقتی اونو میبینی دردت فراموشت میشه...
عشق اونیه که آسمون سیاه دلت با قدوم اون رنگین کمان میشه...
عشق اونیه که برای دیدنش لحظه شماری میکنی ...
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
از پستي و بلندي طالع، چو گردباد
گاهم به اوج برده و گاهم نشانده اند
از بيم خوي نازك تو، دم نمي زنم
آيينه در برابر آهم نشانده اند
شرمم زند به بزم تو راه نظر هنوز
صد دزد در كمين نگاهم نشانده اند
در ماتم دو روزه هستي به باغ دهر
تنها بنفشه نيست، مرا هم نشانده اند
محمد قهرمان
همچنان خیره به آتش می مانم
تا که شاید بیابم
التهابی سرخ رنگ ، در میان شعله های سوزانش
تا که شاید بیابم
سرخی داستان عشقم را ، در میان سرخی گرمایش
همچنان خیره به آتش می مانم
بعد از این خوب و بدش باشد پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان
این وآن هیچ مهم نیست که چه فکری بکنند
غم نداریم بزرگ است خدای خودمان
بی خیال همه با فلسفه اشان خوش باشند
خودمانآیینه هستیم برای خودمان
ما دو رودیم که حالا سره دریا داریم
دو مسافر همه در آب و هوای خودمان
احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره های خودمان
درد اگر هست برای دل هم میگوییم
در وجود خودمان هست دوای خودمان
دوست داریم که نفهمند.. بیا بعد از این
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
عاشق شدم و محرم این کار ندارم / فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم
بسیار شدم عاشق از این پیش / آن صبر که هر بار بود این بار ندارم . . .
گفتی شبی ز کوچه ما می کنی گذر
من ايستاده ام همه عمر پشت در
شايد به چشم بستن من، رد شوی
ولی من پلک هم نمی زنم
از ترس اين خطر
تا يك بهانه بشكفد باز
براي كوچ زيباي پرستو
براي رویش يك آشيانه
به جنس خاطره ازلحظه اي دور
بمان ...
تا من به شوق بودن تو
بمانم زنده دردنياي عشقت
ببينم مردن دلواپسي را
از افسون وجودپرزمهرت
بمان با من....