توهمون حس غريبي كه هميشه بامني
توبهونه هرعاشق واسه زنده موندني
تواميدانتظاري تو دلاي نااميد
مثل ديدن ستاره تو شباي ناپديد
چه غريبونه گذشتن جمعه هاي سوت وكور
هنوزم مانرسيديم ،اي تجلي ظهور...
Printable View
توهمون حس غريبي كه هميشه بامني
توبهونه هرعاشق واسه زنده موندني
تواميدانتظاري تو دلاي نااميد
مثل ديدن ستاره تو شباي ناپديد
چه غريبونه گذشتن جمعه هاي سوت وكور
هنوزم مانرسيديم ،اي تجلي ظهور...
رنگ ها در رنگ ها دويده،
اي مسيح مادر ، اي خورشيد!
از مهرباني بي دريغ جانت
با چنگ تمامي نا پذير تو سرودها مي توانم كرد
غم نان اگر بگذارد.
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من...
نه اهل روزگارم نه همنشين سايه
بزن به سيم آواز تا آخر گلايه
رو سرزمين بي سر يه سرو سربلندم
به شاخ و برگ سبز خودم دخيل مي بندم
ستون تخت جمشيد برج غرور من نيست
من با تو بهترينم ثانيه گور من نيست
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
دستخوش صیاد کرکسها ,کبوتر می کشی
با یکی می پروری بادست دیگر می کشی
تکه شمشی بودی اول بار که دیدم تورا
ای تبرزین مسی استاد مسگر می کشی
از کدام ایل وتباری که اینچنین یک مرغ را
با زبان تشنه اما دیده ای تر می کشی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
باده لعل لبش کز لب من دور مباد
راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست
تو اگر بازكني پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زيبايي را
بگذر از از زيور و آراستگي
من تو را با خود تا خانه ي خود خواهم برد
كه در آن شكوت پيراستگي
چه صفايي دارد
آري از سادگيش
چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از آن مي بارد
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
تا لبي بر لب من مي لغزد
مي كشم آه كه كاش اين او بود
كاش اين لب كه مرا مي بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود