ديگر هواي برگرداندنت را ندارم...
هرجا كه دلت مي خواهد برو ...
فقط آرزو مي كنم ...
وقتي دوباره هواي من به سرت زد...
آنقدر آسمان دلت بگيرد كه با هزار شب گريه چشمانت باز هم آرام نگيري
Printable View
ديگر هواي برگرداندنت را ندارم...
هرجا كه دلت مي خواهد برو ...
فقط آرزو مي كنم ...
وقتي دوباره هواي من به سرت زد...
آنقدر آسمان دلت بگيرد كه با هزار شب گريه چشمانت باز هم آرام نگيري
نميشه دل به هر کس داد
نميشه از نفس افتاد
پرنده با پر بسته
نميشه از قفس آزاد
نميشه شب به شب خوابید
فقط کابوس وحشت دید
نميشه سکوت پر صدای
گریه رو نشنید
نميشه غرق در غم بود
ولی از گریه رو گردوند
نميشه تا ته آواز
فقط از ترس فردا خوند
گلوی ساز دلتنگی
پر از فریاد خاموشه
دوباره سر بده گریه
بذار دست صدا رو شه
نميشه دل به هر کس داد
نميشه دل به هرکس بست
نميشه رفت و راهی شد
رسید اما به یک بن بست
چه رسم نا هماهنگی
همیشه رسم تقدیره
تورا یک روز می بینم
پس از صدها هزاران سال طولانی
که با لبخند تلخت
روزگاران سیاهم را نظاره می کنی شاید
نـَــــه !!!
اِنــگـار ... تـــــو مَـــرد ِ رَفتَــــــــن هَــــــم نیســـتی ...
این بـــار جـــایمــان عَـــوَض !
تــــو بمـــان ؛
مَــن مَـــردانــه می رَوَم ...
مَــردانـه .../.
.:: مستــــانه ::.
رفتنت را دیدم ...
تو به من خندیدی
آتش برق نگاهت، دل من آتش زد
و مرا در پس یک بغض غریب،
در میان برهوتی تاریک،
پشت یک خاطره ی سرد و تهی،
با دلی سنگ رهایم کردی ...
و تو بی آنکه نگاهی بکنی،به دل خسته و آزرده ی من،
رفتنت را دیدم ... تا به آنجا که نگاهم سو داشت
و تو در آخر این قصه ی تلخ محو شدی
باورم نیست که دیگر رفتی
اشک من بدرقه ی راهت باد ... !
گاهی
روی سایه ات دراز می کشم ...
و لبخند می زنم ...
دیگر هیچ تاریکی
ترازوی ترس هایش را
روی شانه هایم میزان نمی کند ...!
انصاف نباشد که من خسته و رنجور! پروانه او باشم و او شمع جماعت....
از بــد بــتـر اگـر هست..
ایـن اسـت که..
بـــــاشـــی..
امّـــا به چـشـم نباشـی..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همه مان با همان قطره اول باران آمرزیده شدیم ...
اما ظاهرا من جا مانده ام !
از همان بارانی که گفتند ...
شاید آن لحظه ...
لعنت به همان لحظه که می دانی ...!
تفــاوت مــن و اصحــاب کهـــف
در ایـن بـــود
کــه سکــه هــای مــن
از ابتـــدا رواج نداشــت
.../.