ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
Printable View
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
ای برتر ازخیال وقیاس و گمان و وهم
وزهرچه گفته اندوشنیدیم وخوانده ایم
مجلس تمام گشت به اخررسید عمر
ماهمچنان دراول وصف تو مانده ایم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
من درس خواندهام، عشق ورزيدهام، زندگی کردهام، حتی ايمان داشتهام،
و امروز به حال هر گدایی افسوس میخورم که چرا من او نیستم
به لباسهای مندرس، زخمها و دروغهای هر یک نگاه میکنم
و پيش خود فکر میکنم:
شايد هرگز درس، عشق، زندگی، هرگز ايمان نداشتهای ،
(چرا که میتوان همهی این کارها را کرد بی آنکه هیچ کدام به سرانجام برسد.)
شايد فقط بودهای، چون دمِ ِ بريدهی مارمولكی كه پيچ و تاب میخورد
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید
افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
ای nigtmare فکر نکن شاعر شدی...
سرعت فروم کم شده ، شاکی شدی؟
پیش میاد غصه نخور اندر دلت ،
مهربانان را بین و بیاموز و طلب..
من کجا شاعر شدم ، خود نیز نداننم اندر این ...
تو ببین و بر بخند ، در لحظه ای از این مبین....
( همین الان سرودم D: ، دیگه بخشید این طوری بود....)
تا بعد......
نکته و پند من شنوچون که تو را شناختم
راه غلط نشان مده بس است هر چه باختم
دور شو از من تو برو برو از این دریای درد
تو بس برای عالمی نه مثل من برای فرد
بگذراز این مرد خموش پادشه مکر و ریا
تو دل سیاه عالمی قسم به خوبی خدا
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ
عالي بود
قريحه ات خيلي خوبه كه
افرينت
اگر به دست من افتد فراق را بكشم
كه روز هجر سيه باد و خانمان فراق
رفيق خيل خياليم و همنشين شكيب
قرين آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوي وصلت كنم به جان كه شده است
تنم وكيل قضا و دلم ضمان فراق
...
قصد جان مي كند اين عيد و بهارم بي تو
اين چه عيدي و بهاري است كه دارم بي تو
گيرم اين باغ ، گلاگل بشكوفد رنگين
به چه كار آيدم اي گل ! به چه كارم بي تو ؟
واعظ شحنه شناس اين عظمت گو مفروش
ز آنكه منزلگه سلطان دل مسكين منست
يا رب اين كعبه مقصود تماشاگه كيست
كه مغيلان طريقش گل و نسرين منست
حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان
كه لبش جرعه كش خسرو شيرين منست