نه، فوارهي زيبا!
تو نميتواني به پرندگان دست سايي
تو اسير و رهايي
پاي در گل و آزاد
محبوبههاي تو
پشهگان كورند
كه از سر اتفاق
بر گلها خواب ميروند
Printable View
نه، فوارهي زيبا!
تو نميتواني به پرندگان دست سايي
تو اسير و رهايي
پاي در گل و آزاد
محبوبههاي تو
پشهگان كورند
كه از سر اتفاق
بر گلها خواب ميروند
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم
از عاشق از عارفانه می گویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فكر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می كردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ایم از به نجواها
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ی از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش
تو از به شباهت از به زیبایی
بر دیده تشنه ام تو دیدن باش
رویایی
نگاه تو تلخ
اشک های من شور
یادت شیرین
زندگی "با مزه" ای دارم ......
هيچ كس دفترچه ی عمر ِ مرا امضا نكرد.
هيچ دستي دستِ تنهايي مرا پيدا نكرد
آنقدر درحجم ِ سنگينِ سكوتم مُرده ام.
که سنگ حتّي اين سكوتِ سرد را معنا نكرد.
موج ِ دريا پشتِ درهاي دلم در انتظار.
اين كوير ِ خسته را ابر ِ كسي دريا نكرد .
بس غزل ها گفتم و بس راه ها رفتم ولي...
شعر حتي راز ِ چشمانِ تو را افشا نكرد.
ذره ذره آب شد برفِ سكوتِ سردِ تو.
رودها يه خلوتت باغِ مرا زيبا نكرد ... !
ک شاخه گل ، یک شعر ، یک لیوان چایی
آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی
از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم
حالا شدم یک مرد مالیخولیایی
بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد
رنگ روپوش بچه های ابتدایی
یک روز من را می کشی با چشمهایت
دنیا پر است از این رمان های جنایی
ای کاش می شد آخرش مال تو بودم
مثل تمام فیلمهای سینمایی
امسال هم تجدید چشمان تو هستم
می بینمت در امتحانات نهایی
می بینمت؟...اما نه! مدتهاست مانده است
یک شاخه گل ... یک شعر... یک لیوان چایی .
گفته بودي دلتنگي هايم را با قاصدك ها قسمت كنم تا به گوش تو برسانند...
مي گفتي آنها گوش شنوا دارند...غم هايت را در گوششان زمزمه كن و به باد بسپار...
من اكنون صاحب دشتي قاصدكم...!
اما مگر نمي دانستي قاصدك هاي خيس از اشك مي ميرند ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از پل ها به مرگ مى گذرم
در اين روزهاى سگى
از خيابان ها
و از اين همه ميدان به مرگ مى رسم
مسافركش هاى محله ديگر نام من مى شناسند
مى دانند كه هر روز از چه اين جا مى آيم
اين نيز داشته باشيد:
مسافرهاى اين گذرهمه اين گونه مى گذرند
باز بى نتيجه و با نانى در بغل
من با تو مى نشينم
من با تو واژه هاى هم سياه مى كنيم
از اين روزهاى سگى به مرگ مى رسيم
و اسمش مثلا" زندگى مى گذاريم
در اين روزهاى سگى
كاش گرگى از دور مى آمد
كاش با من سگى به مرگ مى رسيد
لبخند بزن
بدون انتظار پاسخی از دنیا
و
بدان كه روزی دنیا آنقدر شرمنده می شود كه به جای پاسخ لبخندت ،
با تمام سازهایت می رقصد !
سالهاست دنیا را
با تمام جاذبه هایش
پشت درب این خانه منتظر گذاشته ام
وقتی بیرون میروم
خودم را نمیبرم
وقتی برمیگردم
خاطره ی جدیدی به خانه نمی آورم
ساکتم
و تنها صدایی که از دیوار در می آید
تیک تاکِ ساعت است
برو و باور کن
تنهایی هیچ وقت برای دو نفر جا ندارد..
.
گفتی برو، گفتم به چشم این بود کلام آخرین
گفتی خدا حافظ تو، گفتم همین؟، گفتی همین
گریه نکردم پیش تو با این که پر پر می زدم
با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن داغ دل ویرانه بود
من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم
شاه مهره دل رفته بود، من لاف بردن می زدم
قلعه دل، اسب غرور، لشکر تار و مار عشق
دادم به ناز رخ تو، این همه یادگار عشق
گفتم ببر هر چی که هست، رقیب درد چیره دست
گفتی تو مغروری هنوز، با فتح این همه شکست
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن داغ دل ویرانه بود
من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم
شاه مهره دل رفته بود، من لاف بردن می زدم