به گلستان نبود ذوق پرفشاني دام
خوش آن زمان كه شود دام,آشيانه ما
زرگر اصفهاني
Printable View
به گلستان نبود ذوق پرفشاني دام
خوش آن زمان كه شود دام,آشيانه ما
زرگر اصفهاني
اين سماور جوش است
پس چرا مى گفتى
ديگر اين خاموش است؟
باز لبخند بزن
قورى قلبت را
زودتر بند بزن
توى آن
مهربانى دم كن
بعد بگذار كه آرام آرام
چاى تو دم بكشد
شعله اش را كم كن...
نام ترا ، به رمز
رندان سينه چاك نشابور
در لحظه هاي مستي
مستي و راستي
آهسته زير لب
تكرار ميكنند
وقتي تو ، روي چوبه دارت
خموش و مات
بودي
ما
انبوه كركسان تماشا
با شحنه هاي مامور
مامورهاي معذور
همسان و همسكوت
مانديم
بی نورِ چشمان ميگذرد
بی دامنهی گستردهی دامانِ كشتزار
بی پرندهها و پروانه و آفتابِ دامان
ميگذرد عشق ميگذرد
ديار ما را ، زين غاصبان مسند شرع
به هر دقيقه خطرها فزون بود ز هزار
ميرود عشق
بی عطرِ پونه به دنبال
بی گَردِ زرينِ سايشِ دامان به خاكِ راه
ميرود عشق ميرود
آهی به گَردِ راهش
شود خوار هر کس که بود ارجمند
فرو مايه را بخت گردد بلند
پراکنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
نه گاه ِبا تو بودنم، خبر شدم ز چند و چون
نه این زمان که می رسد خبر ز بی تو بودنم
من برده ي پير آسمان بودم
زنجير بلا به گردنم آمد
من خانه ي خود به غير نسپردم
تقدير مرا ز خانه بيرون كرد
در اخرين پيغامت به لحظه بدرود،
ز پيك سيم شنو، هايهاي غربت من
خدا كند كه به ديدار يكديگر برسيم،
و گر به من نرسيدي، بيا ز تربت من.
بگو چه چاره كنم؟
صداي بغض تو مي آيد ز كرانه ي دور
هق هق من مي رود به همره باد
نه در كلام تو واژه اي بليغ سرور،
نه در روايت من، يك نشان از گفته ي شاد
.
بگو چه چاره كنم؟
ميرود عشق
بی عطرِ پونه به دنبال
بی گَردِ زرينِ سايشِ دامان به خاكِ راه
ميرود عشق ميرود
آهی به گَردِ راهش
شعر بی تاب مرا شعله ی آزرم زده!
و به حیلت به گُل گونه ی سردم
نفسِ گرم زده
خوب خود می دانی
که قرارِ دل از آن شکّن گیسو کردم
و به شکرانه نمازی به دو ابرو کردم
شامگاهان همه با شوق
سر زلف تو را بو کردم
آه! خود می دانی
که دگر من به لب و بوسه ی تو خو کردم.....
من آغاز شدم با یک نقطه
در اول خط
همین که پاهایم را شناختم
به راه افتادم
گستاخ شدم
به دهانهای گشاد بیمحلی کردم
بوی نفتالین لایِ کفنِ مادربزرگم را میدادند
به هر نوع قاف از نوع قانون، قاضی، قفل و قرارداد بدنم کهیر میزند
مونیکا بیکاریوو :blush: :blush:
ديرست ، گاليا
در گوش من فسانه دلدادگي مخوان
ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه
ديرست ، گاليا ! به ره افتاد كاروان
عشق من و تو ؟ ... آه
اين هم حكايتي است
اما ، درين زمانه كه درمانده هر كسي
از بهر نان شب
ديگر براي عشق و حكايت مجال نيست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
نوشته شده توسط jazire_eshgh21
-----------------
تنم از خاطره اش می لرزد!
بر سرم دست کشید،
در کنارم بنشست،
بوسه بخشید به من،
لیک می دانستم
که دلش با دل من سرد شدست!.....
تا بزم هست ، جمله حريفند و هم نفس
هنگام رزم ، كار به پرهيز ميرسد
تا ياد ميكنم ز اسيران در قفس
اشكي به عطر و نغمه درآميز ميرسد
تو رفته ای شنیده ام، به نا کجا، به ماورا
نه! باورم نمی شود! دریغ زین شنودنم
مثلا شاعره اي را ديدم
آنچنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبي از شبها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است؟
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد ، بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست
تكه تكه ژندهپارهها را
بر آسمانهها ميآويزد
و پای ميكشد
در كوچهها و خيابانها
آرزوها همه بر باد شده
دست يغماگري آزاد شده
بوستان رفت بتاراج خزان
خفه شد ناي ني ،از بانگ اذان
نه گاه ِبا تو بودنم، خبر شدم ز چند و چون
نه این زمان که می رسد خبر ز بی تو بودنم
ما به فكر خر لنگيم ، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم ، امان از من و تو
واسه این دل شکسته
واسه احساس لطیفم
که فقط دل به تو بسته
تو برویادت بمونه
دل عاشق دیوونه
تا ابد توانتظارت
همیشه ازتومی خونه
هر چه تو نقش زدي بنده زدم وارويش
هر چه مقصود تو شد ، بنده دويدم تويش
تو رخ مام وطن كندي و من گيسويش
چشم او به نشد و گشت خراب ابرويش
خوب نقاش زرنگيم ؟ امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم ؟ امان از من و تو
هنوز پاکي عينه گلي واسم برگزيده اي برام بينه کلي ادم
پري ميخوامت چقدر بايد بگم هيچ به خودت گفتي چرا بايد برم
چرا ميري يعني طرف بهتر از منه يعني اون حاظره بپرستت
بدون نمي مونم هميشه منتظرت فقط ميدم يکمي مدت بهت
-----
براي جواب شعر مونيكا بود ;)
تومثل ستاره بودی
توی تاریکی شبهام
یادت صدات میکردم
نارنین من تورو میخوام
عاشقونه دلُ باختم
اما تو باور نکردی
گل عشق خاطراتُ
پیش روم پرپرمی کردی
ياس در هر جا نشان آشتي ست
ياس دامان سپيد آشتي است
ياس بوي مهرباني مي دهد
عطر دوران جواني مي دهد
دستها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار بهم ريخته شان
بر سرم مي شكند
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن...!
نمی موندم توی اين دربه دری
نمی موندم که بگن کبوتری
نمی موندم که پرا مو بشکنن
پشت هم زخم زبونم بزنن
ندانم كه بودم ندانم كه هستم
دريغا كه در بزم دنياي من
ز بخت بد خويش طرفي نبستم
به كجايي اي دوست ؟
به چه مي انديشي ؟
لحظه ها مي گذرد
خانه اي در دل مردم مي ساز
خشتش از مهر و وفا
در و ديوارش از عاطفه ها
گر كه ايمان تو محكم باشد
قبله اش بوي محبت آيد
كه در آن بوي خداست
كه در اعماق وجود من و توست
...
توی سرمای زمستون اثر پای تو مونده
يه روزم ميای می بينی جا پاتو برفا پوشونده
يه روز از کوچه غربت گذرت به کوی ما بود
و همون سکوت سردش آخرين حرفهای ما بود
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس
از این نامهربونی ها
دارم از غصه می میرم
رفیق روز تنهایی
یه روز د ستات رومی گیرم
تو این شب گریه می تونی
پناه هق هق ام باشی
تو ای همزاد هم خونه
چی میشه عاشقم باشی
دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما
دو هم نفس دو هم زبون دو هم سفر دو هم صدا
تو ای پایان تنهایی ام
پناه اخر من باش
تو این شب مرگی پاییز
بهار باور من باش
بزار با مشرق چشمات
شبم روشن ترین باشه
می خوام ایینه ی خونه
با چشمات هم نشین باشه
هميشه مقصد راهی شدم که نبود
اسير چشم سياهی شدم که نبود
هميشه از علی از عشق دم زدم اما
دخيل غربت چاهی شدم که نبود
((تو تکيه گاه منی تا هميشه بمان))
چه سرنوشت...پناهی شدم که نبود
کبوترانه پلنگ هميشه دردم که
اسير پنجه ی ماهی شدم که نبود
تمام آنچه ندارم سياه چشم قشنگ
دوباره مقصدراهی.................
پرواز سهم بالم نيبست بی تو
و خدايي كه در اين نزديكي است :
لاي اين شب بوها ، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب ، روي قانون گياه
هر كه چون من از ديار و يار خود ماند جدا
آن نشد عاقبت و من شدم از يارم جدا
پارساي تويسركاني
از ابتدا مي دانستم،
در ذهن قفس
چيزي جز پرنده نخواهد مرد.
مي گفتي:
« همه چيز تو را برايم نقاشي مي كند.»
« از در و ديوار تويي كه مي باري!»
پس كجا جا ماندم مني که
آن همه مي باريدم
ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم
موجيم كه آسودگى ما عدم ماست
توان آنم نيست، برادر
ترانه اي سرودن
آه اگرم چنگي بود
آهنگي بود.