مرگ سهم ماست... می دانم قسمت چشمهای بارانی گریه بی صداست می دانم... مادرم با نگاه خود می گفت زندگی اشتباست می دانم... یک نفر بهانه می گیرد در دلش جای پاست می دانم... یک نفر بی گناه می میرد آه او آشناست می دانم
Printable View
مرگ سهم ماست... می دانم قسمت چشمهای بارانی گریه بی صداست می دانم... مادرم با نگاه خود می گفت زندگی اشتباست می دانم... یک نفر بهانه می گیرد در دلش جای پاست می دانم... یک نفر بی گناه می میرد آه او آشناست می دانم
دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد
ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری
:40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::4 0::40::40::40::40::40::40:
اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان
ابر را بوسید ام تا بوسه بارانت کند
موجود بی آزاری هستم
کار می کنم
قصه می خوانم
شعر می نویسم
و گاهی
دلم که برایت تنگ می شود
تمام خیابانها را
با یادت پیاده می روم!
شماره عوضی نبود
صدا عوضی نبود
چیزی اما عوض شده بود
جمله ها کوتاه تر شده بودند
بر ماسههانوشتم
عشـــــــــق
اما آب بالا آمد و
پاكش كرد.
مندوباره تازه نوشتمش
دوباره و دوباره
بين هر دو موج
تااينكه آب پس نشست و
فقط عشـــــــــق
ماند.........
نه راه است اين كه بگذاري مرا در خاك و بگريزي ....!
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چوشمع
کوه صبرم شد چو موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع
" یکبار ِ دیگر
اگر خدا
جوانی را ارزانی ِ ما کند
من اینبار
در راه ِ تو
کدام میوه حرام است
از همان می خورم و
کدام فرمان آسمانی ست
از همان سر می تابم !"
په شیو
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم
گویی
خورشید گرمای خود را از دست داده است
و گل های سرخ عطری ندارند
و ستارگان دیگر نمی خوانند
آن گاه که چشم می گشایم و می بینم
با تو نیستم
به سوی من بیا
تا تو را حس کنم
و دنیا خواهد دید
داستان عشقی سوزان را
که شعله اش در قلب من خواهد بود