-
میان دو دوست تمنایم روییدی
در من تراویدی
آهنگ تاریک اندامت را شنیدم
نه صدایم و نه روشنی
طنین تنهای تو هستم
طنین تاریکی تو
سکوتم را شنیدی
بسان نسیمی از روی خودم برخواهم خاست
درها را خواهم گشود
در شب جاویدان خواهم وزید
چشمانت را گشودی
شب در من فرود آمد
-
نمیدونم شهر قصه رو یادتون هست
که موشه عاشق خاله سوسکه شده بود
آقا موشه پیر شده عاقل نشده
این دله صاحب مرده براش دل نشده
خرابه خاله سوسکه این شهر شده
زخم خاک خورده عشق سرش باز شده
اگه عشق موش شهر قصه هوس بود
تا حالا صد تا شاخه دیگه پریده بود
تا الان هزارتا پرده رو دریده بود
ولی پای عشقش نشست چون عشق بود
-
هرگز سيگار نكشيده ام
اما هميشه احساس مي كنم
كسي در وجودم سيگار مي كشد
آتش به آتش ؛ بي وقفه .../.!
-
خواستن ،همیشه توانستن نیست
گاهی فقط،
داغ بزرگی است
که تا ابد بر دلت می ماند
-
-
دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است
خدایان همهی آسمان هایت
بر خاك افتاده اند
چون كودكی
بی پناه و تنها مانده ای
از وحشت می خندی
و غروری كودن از گریستن پرهیزت می دهد.
این است انسانی كه از خود ساخته ای
از انسانی كه من دوست می داشتم
كه من دوست می دارم.
می ترسی- به تو بگویم- تو از زندگی می ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می ترسی.
به تاریكی نگاه می كنی
از وحشت می لرزی
ومرا در كنار خود
از یاد
می بری.
-
سلام دوستان ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اي پناه هوس مرد هاي شب / هميشه گريه به دل خنده به لب
غمگينم از غم و غصه هاي تو
همدل آدم هاي بدون دل / نفس گرم تو از شوق يه دل
غمگينم از غم و غصه هاي تو
واي اگه قلبت تو سينه بميره / تموم شهر من رو شب ميگيره
نمي خوام كه چشم هاي خشك تو رو تر ببينم / تو بذار غصه هات رو من روي شونم بگيرم
نمي خوام اميد تو از دل تو بيرون بشه / آخرين منزل تو رو سر تو ويرون بشه
واي اگه قلبت تو سينه بميره / تموم شهر من رو شب ميگيره
" روسپي " _ فرهنگ قاسمي
-
پــــاییـــز مـــی آیـــد ..
و من بــا تصـــور آمدنـــت
در همــیـــن روزهـــای نزدیـــک
همچــــنــان زنـــده ام .. / .
" ســارآ "
-
من به تنگ آمده ام از همه چیز...
بگذارید هواریـــــ بزنم...
-
باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست
نمی فهمم
کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم
نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست
نمی فهمم
یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران ، از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
نمی دانم
کجــــای این لجـــــن زیباست